کتاب|

عمومی|

داستان

درباره‌ی کتاب پر (آوای بی صدا)انتشارات گنجینه سلامت منتشر کرد:یک حس عجیب و ناراحت کننده مرا آزار می داد. مگر من از او چه می خواستم؟ باز هم رنج و بدبختی، باز هم عذاب و دربه دری.او می خواست به خارج برود، به سوی یک زندگی پاک، ساده و بی غل و غش. او می خواست با ریاضت جسمی، گناه خود را بشوید، روح او به قدر کافی رنج و مشقت کشیده بود. همانطور که پاهایش را رو به بخاری کرده بود او را برانداز کردم و دیدم چه هیکل بی نقصی دارد، خودش هم می دانست و از این موضوع راضی بود، می دانست که یک سرزمین جدید، کار و فعالیت زندگی پاک و ساده در انتظارش بود. با وجود این دیشب وقتی که ماویس را دید، آن تاج گل سرخ را که یادبود عشق و دلدادگی اش بود به پاهایش نثار کرد.
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه