دربارهی کتاب دلبستگیها (پالتویی)انتشارات چشمه منتشر کرد:دلبستگیها، روایت فروپاشی اندوهبار خانوادهای است آلمانی در بولیوی عصر چهگوارا. مرثیهی زوال عواطفی که روزگاری پیونددهندهی خانوادهای بود. سفری تبآلود در اعماق آمازون ذهن. حکایت اولین سیگار، عشقهای بیسرانجام و ماجراجوییهای سودازدهی شخصی.داستانی ملهم از سرگذشت خانواده هانس ارتل، فیلمبردار لنی ریفنشتال، نبوغآمیزترین چهرهی تبلیغات هیتلری، که پس از جنگ جهانی دوم سر از لاپاث درمیآورد و به قصد ساخت فیلم مستندی، به جستجوی شهر افسانهای پایتیتی برمیآید.قصه اما بیشتر حکایت مونیکاست، دختر جسور و پرشور او که به چریکهای مارکسیست جنگل ها میپیوندد، به خونخواهی «چه» برمیخیزد و در این راه بینهایت، جز وحشت و حیرت نصیبی نمیبرد.پیشنهادهای دیگر از همین دستهبندیمشاهده همه
«نه میبخشیم، نه فراموش میکنیم.»
جمله نقلیه از مونیکا ارتل، دختر بزرگ خانوادهٔ ارتل. کتاب در مورد یه خانوادهست که پدرشون فیلمبردار چنتا مستند خیلی مهم و معروف در مورد نازیای زوالناپذیره. نویسنده معتقده که کتاب مستند نیست ولی مترجم در مورد تطابق بخش عظیمی ازش با واقعیت صحبت کرده. خانوادهه بعد شکست آلمان تو جج۲ به بولیوی مهاجرت میکنن. سه تا دختر دارن: مونیکا، هایدی و تریکسی. هانس ارتل (پدر خانواده) اول داستان تصمیم میگیره برای ساختن یه مستند بره شهر باستانی اینکاها رو ببینه. و در ادامه این روحیهٔ ماجراجو و ناسازگارو فقط توی مونیکا میبینیم. دختری که با آرمانای چهگوارا همراه میشه.
کتاب غمناکیه و من فصل راینهاردو بیشتر از همهش پسندیدم. در کل هیجان جاری تو زندگیشونو دوس داشتم. لکن قلم نویسنده رو دوس نداشتم؛ دید نویسنده رو اینطور دریافت میکردم که چریکا رو آرزومند یا حتی احمق میدونه. و بهنظرم پردازش بیان احساسات کرکترا سطحیه. ترجمه هم روانه.
(من قبل خوندن اسم پدر و دختر بزرگه رو سرچ کردم و یه مصاحبه هم از مترجم -آقای ناصرنصیر- در مورد روند انتخاب كتاب و برگردوندنش از اسپانیایی خوندم. حین خوندنم در مورد اینکاها و ماچوپیچو. و ماچوپیچو ۱۰/۱۰=)))
4 ماه پیش
1.5بهخوان
فضای کتاب هم مثل جلدش سبزه. سبز و خاکستری!
.
این کتاب داستان خانواده ارتل هست که بعد از جنگ جهانی دوم از آلمان به بولیوی رفتن و پدر خانواده راهی جنگل آمازون میشه برای پیدا کردن شهر باستانی اینکاها...
ولی این سطح داستانه و توی عمق کتاب شخصیتها با انقلاب و... پیوند خوردهن.
.
این کتاب، اولین کتابیه که از سری برج بابل نشر چشمه میخونم و اگر صوتی گوش نمیکردم قطعا خوندنش برام وقت تلف کردن بود.
داستان خانواده ارتل روایت میشه و خوبه که بدونید این خانواده واقعیه ولی از اون جایی که یه جاهایی حفره اطلاعاتی وجود داره نویسنده اونارو با تخیل خودش پر کرده ولی شخصیت ها و بعضی اتفاقات واقعین.
چرا میگم خوندن کتاب وقت تلف کردن بود؛
چون کتاب بیشتر حول محور اتفاقات خانوادگی شخصیت هاست که خوندنش لطفی نداشت و اینو هم باید در نظر گرفت که کتاب بدون سانسور بود و من که صوتی گوش میکردم، یه جاهایی باید برمیگشتم صدا رو میبستم(!!!)
و این باعث شده کتاب مناسب هر سنی نباشه درصورتی که طراحی جلد کتاب وایب نوجوانانه میده!
.
متن کتاب:
« بیحسی هم خودش یک جور حس است؟ سالها این را از خودت میپرسی و حالا که داری مدارکت را تحویل میدهی، دوباره بیحسی سراغت میآید. بیهیجان، بیخاطره، این کلید برخورد با هر شرایطی است که نیاز داری بر خودت مسلط شوی.»
آدمهای این کتاب مثله انسانهای ماشینی به تصویر کشیده شدن.
.
عکسها:
۱: خواهران ارتل یعنی مونیکا، هایدی و تریکسی
۲: چه گوارا و فیدل کاسترو؛ این دو نفر رهبران انقلاب کوبا بودن.
۳: هانس ارتل یعنی پدر خانواده رو نشون میده.
۴: مونیکا ارتل، او قاتل چهگوارا رو میکشه.
.
۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
1 سال پیش
2بهخوان
یک ستاره ندادم، فقط به خاطر آقای رامین ناصر نصیر که ترجمه شان، روان و صدایشان گرم و گیرا است، اما این کتاب سرد و تاریک است و دوستش نداشتم.
شاید به درد براندازها که در زندان هستند (یا حتی آن هایی که نیستند) بخورد، که بدانند معنی انقلاب یعنی چه؟! معنی سرکوب یعنی چه! معنی ......