کتاب|

عمومی|

داستان

درباره‌ی کتاب الماس ها ابدی اندانتشارات چترنگ منتشر کرد: باند شلیک نکرد. فقط چهار گلوله داشت و می‌دانست کی باید خرجشان کند. آن‌وقت، بیست متر آن طرف‌تر لوکوموتیو با سرعت و غرش کنان وارد پیچ شد. با تکانی شدید کج شد و الوارها را از بالای مخزن به طرف باند پرتاب کرد. با جیغ کشیده و خش‌داری، حفاظ‌های روی چرخ‌های دومتری خم و خرد شد؛ تصویر سریعی از دود و آتش بود با صدای تلق تلوقی ماشینی. نگاهی به درون کابین و هیکل سیاه و نقره‌ای اسپنگ انداخت که با یک دست کناره کابین را چسبیده بود و با دست دیگر، دستک بلند و آهنی اهرم ساسات را می‌کشید. تفنگ باند چهار کلمه‌اش را فریاد زد. تصویری روشن بود از چهره‌ای سفید که به سوی آسمان بلند شد و بعد لوکوموتیو سیاه و طلایی رد شد و با سرعت به سمت دیوار تاریک کوهستان اسپکتر تاخت. پرتوی چراغ گاوگیرش تاریکی پیش رویش را درو می کرد و زنگ خطر خودکارش غمگینانه ونگ می‌زد. دینگ دانگ، دینگ دانگ، دینگ دانگ.
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
کتاب های دیگر ایان فلمینگمشاهده همه