کتاب|

عمومی|

داستان

پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
دیدگاه کاربران
2 سال پیش
2بهخوان
کتاب خوش خوان و روانی بود هرچند که خوشم نیامد. نیمه ی اول باز حرف برای گفتن داشت و لذت بخش بود و نکات به درد خوری هم متذکر می شد اما ر نیمه ی دوم دیگر از این خبرها نبود یا حرفی برای گفتن نداشت یا اینکه توصیف خلا برای نویسنده جذاب تر شده بود تا مطالعه در هر حال نیمه ی دوم کتاب بیشتر در احوالات روده و دفع و بوی نا و عطرناخوشایند مستراح و حرکت گاز ها در شکم و بیچش روده ها و .... خلاصه اکر جمله ی بالا را دوست دارید اولا بروید سراغ یک روان درمانگر خوب و منصف ثانیا که از نیمه ی دوم کتاب هم لذت می برید.
2 ماه پیش
3بهخوان
اگر فلاسفه می توانند از بیخ، اصل معرفت را مورد سوال قرار دهند، پس کتاب‌خوان ها هم می توانند راجع به «خواندن» بخوانند. این کتاب را اول صوتی گوش دادم و بعد آنقدر جالب بود که قانعم کرد مکتوبش را بخرم و حتی یکی هم هدیه بدهم.(در صورتی عمق ماجرا را متوجه می شوید که بدانید من شدیدا آدم هدیه‌نده ای هستم و باید خیلی اتفاقات خاصی بیفتد که هدیه بدهم.) این کتاب از آنهایی است که خواندن را نه بعنوان امری تکنیکال و ملزوم به لوازم ذهنی خاص، بلکه خواندن را نزدیک به زیستن معرفی می کند‌ یعنی خواندن همانقدر قابل انجام است که مثلا چای نوشیدن. ترویج چنین ایده ای برای فضای ذهنی امروز ما، چه کتاب‌خوان ها و چه کتاب‌نخوان ها بشیار ضروری است. از یک سو، کتابخوان ها را قانع می کند که کار شاقی نکرده اند و از سوی دیگر کتابنخوان ها را دعوت می کند که «باور کنید یک لقمه کتاب است و دور هم می زنیم و تعارف ندارد». و خلاصه فاصله ای که میان لحظۀ زیستن و لحظه خواندن در افراد وجود دارد از بین می رود و خواندن، ممکن می شود، همین! من، بیشتر از اینکه طرفدار آثاری مثل «چگونه کتاب بخوانیم» ، که خواندن را مهندسی می کنند، باشم، به اینها علاقه مندم، نهایتا برای ترویج خواندن هم اینها هستند که ذهن های بیحوصله و نافرمان را به خواندن نزدیک می کنند. همین!
1 سال پیش
4بهخوان
یکی از اولین چیزهایی که با خواندن کتاب‌ها در نظرم تداعی می‌شود، تلاشی است که برای به دست آوردنشان می‌کردم. نه برای داشتنشان، این را یادتان باشد، بلکه برای در دست گرفتنشان. از لحظه‌ای که اشتیاق امانم را می‌برید، جلوِ رویم فقط و فقط موانع مختلف می‌دیدم. همیشه کتاب‌هایی که از کتابخانهٔ عمومی می‌خواستم بیرون بودند. و البته هیچ‌وقت پولی در بساط نداشتم آن‌ها را بخرم. گرفتن مجوز از کتابخانهٔ محلمان ــ آن موقع هجده نوزده سالم بود ــ برای امانت گرفتن اثر ضالهای چون اعترافات یک ابله نوشتهٔ استریندبرگ واقعاً ناممکن بود. آن روزها کتاب‌هایی که خواندنشان برای جوان‌ترها ممنوع بود، با ستاره‌هایی مشخص شده بودند ــ یک، دو یا سه ستاره ــ طبق درجهٔ بی‌اخلاقی‌هایی که به آن‌ها نسبت داده می‌شد. به نظرم چنین روالی هنوز پابرجاست. امیدوارم همین‌طور باشد، چون جز این نوع طبقه‌بندی و ممنوعیت احمقانه، اقدام بهتری نمی‌شناسم که اشتیاق آدم را برانگیزد. آنچه که خواندید، چند خط اول کتاب #خواندن_در_توالت بود. موضوع اصلی کتاب، #خواندن و #مطالعه و شامل دو بخش با عنوان "آنها زنده بودند و با من حرف میزدند" و "خواندن در توالت" می شود. بخش اول کتاب خیلی روان و خودمانی است که در آن نویسنده از تجربیات و اندیشه هایش درباره کتاب خواندن صحبت می کند. اما هرچقدر قسمت اول خواندنی است و به نظرم می شود بارها و بارها خواند و به آن فکر کرد، بخش دوم کتاب چنگی به دل نمیزند. بخش هایی از کتاب تا جایی که می شود کم بخوانید نه زیاد! سخت ترین کار در زندگی این است که یاد بگیری فقط کار هایی را انجام بدهی که واقعا به درد آسایشت می خورد. کتاب بی همتا کمیابند. کتاب هایی که آدم در بچگی می خواند به آدم تحمیل می شود. خوش به حال بچه ای که پدر و مادر عاقلی دارد! هرچه بیشتر می خواندم سختگیرتر میشدم. به نظرم هیچ کتابی به اندازه کافی خوب نبود. کتاب یکی از معدود چیزهایی است که انسان‌ها از ته دل برایش احترام قایل‌اند. و آن انسان هرچه نیک‌تر باشد، راحت‌تر می‌تواند از محترم‌ترین دارایی‌های خود دل بکند. کتابی که بیهوده توی قفسه گذاشته شده، مهماتی هدررفته است. کتاب‌ها هم مثل پول باید مدام در جریان باشند. تا بالاترین درجه قرض داده و قرض گرفته شوند ــ هم کتاب‌ها هم پول! اما به‌ویژه کتاب‌ها، چون بسیار بیشتر از پول بیانگر مسائل‌اند. کتاب نه‌تنها دوست آدم است، بلکه برایتان دوست هم پیدا می‌کند. وقتی با دل و جان کتابی در اختیار داشته باشید، پربارید. اما وقتی آن را دست کسی بدهید پرباری‌تان سه برابر خواهد شد.
کتاب های دیگر هنری میلرمشاهده همه