کتاب|

عمومی|

داستان

درباره‌ی کتاب پرستیژ (پالتوئی)انتشارات آوند دانش منتشر کرد:غلت زدم، روی دست و زانوهایم بلند شدم و می خواستم از نرده بالا بروم که با تعجب از روی صحنه صدایی شنیدم که می گفت پرده را پایین بکشند. جلو رفتم، سن را نگاه کردم. پرده در حال پایین آمدن بود، ولی قبل از اینکه دیدم را مسدود کند، یک لحظه خودم را بی حرکت روی صحنه دیدم، پرستیژم را!وسط دستگاه تسلا محفظ هایی تعبیه شده که هم زمان با انتقال، پرستیژ به صورت خودکار درون آن می افتد. بعد بدن قبلی ام، پرستیژم، از چشم تماشاگر پنهان می شود تا تأثیر شعبده را به حداکثر برساند. این بار، مداخله ی بوردن حتماً جلوی کار کردن محفظه را گرفته بود و پرستیژ کاملاً جلوی دید بود!
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه