کتاب|

عمومی|

داستان

درباره‌ی کتاب حیرانی و مستیانتشارات پردیس دانش منتشر کرد: وقتی نخستین پرتوهای صبحگاهی کوههای دوردست را نمایان ساخت،خوابی شدید سراپای وجود خیام را در برگرفت.قاچ زین را گرفت و سرش را پایین آورد و اسب خسته هم گام هایش را آهسته کرد.عمر خیام مطمئن بود که راهی ری است. همان جاده طولانی خراسان که رحیم در آن سفر کرد و به مقصد نرسید. پیرامونش صدای سم اسبان برخاست و ناگهان از صدا نعره ای به زبان عربی از جا جهید: تو که هستی گرد و غبار شدیدی در آسمان آفتابی موج میزد.دسته های سوار در جامعه های گشاد و سراندازهای مردان صحرا رو به جانب آوردند.و بعضی از آنها توقف کردند و به او خیره شدند.خیام هم به جامه خاک گرفته خود نگریست و گفت: رهگذر،رهگذری از آن سوی دنیا که به دنبال دربار سلطان ملک شاه بزرگ میگردد.
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
کتاب های دیگر هارولد لمبمشاهده همه