کتاب|

عمومی|

داستان

درباره‌ی کتاب اسم مستعار پروانهانتشارات علم منتشر کرد:آن شب در اتاقی که مال من و طلا و زینب بود، تنها بودم. به خورشید نگاه کردم که در حال طلوع بود. خورشید داشت بقیه لباس قرمزش را روی تپه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها جا می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذاشت.این منظره را دوست داشتم.همیشه دوست داشتم شهرها و خانه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی در تخیلم بسازم و آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها را با هر چه دوست دارم پر کنم، به هر چیز که می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواستم زندگی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بخشیدم و هر چیزی که می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواستم می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کشتم. می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواستم شهری بسازم که فقط مال من باشد و اشغالگران در آن سهمی نداشته باشند.
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه