دربارهی کتاب کوایدان (حکایت اشباح)انتشارات نفیر منتشر کرد:
صدای گامهای سنگینی که از ایوان بالا میآمدند به گوشش خورد. پاها با شتاب سنجیده نزدیک شدند، کنارش توقف کردند. سپس برای دقایقی طولانی که در آن هویچی حس میکرد کل بدنش دارد با تپش قلبش میلرزد سکوتی عمیق همه جا را فرا گرفت.
سرانجام صدای خشنی در نزدیکیاش زیر لب سخن گفت:
«بیوا که اینجاست، اما از بیوانواز فقط دو گوش میبینم!...پس به این خاطر است که او پاسخی نمیدهد:
او دهانی ندارد که با آن سخن بگوید و جز گوشهایش چیزی از او باقی نمانده است...اکنون همین گوشها را برای اربابم میبرم تا گواه این باشد که دستورات همایونی تا آخرین حد ممکن اجرا شدهاند...»
در آن لحظه هویچی حس کرد گوشهایش را انگشتانی آهنین محکم گرفته و از جا میکنند! با اینکه درد شدیدی داشت، هیچ فریادی از او برنخاست. گامهای سنگین از ایوان پایین رفتند. وارد باغ شدند، از جاده عبور کردند و متوقف شدند.
پیشنهادهای دیگر از همین دستهبندیمشاهده همه