دربارهی کتاب زنی که عاشق نور بودانتشارات نودا منتشر کرد:همان طور به پرسه زدن ادامه میدادم و با خودم فکر میکردم که چطور بیشتر این آدمها نویسندههای مشهوری بودند که مدام کتابهایشان را به هم تقدیم میکردند. بیشتر بچههایی که روزها با سروصدا، آن اطراف میدویدند و بازی میکردند، شعرها و داستانهایی داشتند که والدینشان به آنها تقدیم کرده بودند و میتوانستم حدس بزنم که فقط بعضیهایشان آن کتابها را خوانده بودند. مثل زنهای مسنی که هر شب بعد از شام ساعتها با هم حرف میزدند. میدانستم که بجز تعداد خیلی کمی از آنها دیگر به عنوان دخترهایی جذاب با کفشهای پاشنه بلند، تحت اسامی مثل دال. واو یانون یا حتی اسم کوچکشان در کتابها یاد نمیشد. البته گاهی هم قضیه برعکس بود و گاهی هم زنها در کتابهایشان از مردهابا پوشش معماوار حروف اول اسمشان یاد میکردند. ولی این مورد آخر کمتر اتفاق میافتاد. طبق یک قانون نانوشته این مردها همگی ناراحتی مزمن معده داشتند و در اتاق غذاخوری از رژیمهای خاصی پیروی میکردند. بعضی شبها هم میرفتم پستخانه، به این امید که خط مسکو باز باشد و بتوانم به لیدا اسنگینا تلفن کنم. اما تلفنها اغلب اشغال بودند. فقط در صورتی میتوانستی با اطمینان تلفن کنی که از روز قبلش نوبت میگرفتی، لیدا زن جوانی بود که در مسکو ملاقات کردم. آن روز غمانگیزی هم که مسکو را به سمت ریگا ترک کرده بودم، با من به ایستگاه قطار آمده بود. قبل از حرکت قطار، روی سکوهایخیس از باران قدم زدیم. زوجهای مسافر زیادی توی ایستگاه بودند. او درحالی که سعی میکرد به چشمهای من نگاه نکند، گفته بود برایش سخت است که با خارجیها وقت بگذراند. بخصوص خارجیهای اهل کشورهای خیلی دور.پیشنهادهای دیگر از همین دستهبندیمشاهده همه