کتاب|

عمومی|

زندگینامه و سفرنامه|

سفرنامه

درباره‌ی کتاب سباستینانتشارات مثلث منتشر کرد: وقتی پرچم آمریکا بالا می‌رفت و در وزش نسیم کناره‌ی اقیانوس اطلس، ستاره‌هایش را به رخ دشمن قدیمی می‌کشید، با خودم فکر می‌کردم آینده‌ی کوبا چگونه خواهد بود؟ قضاوتی نمی‌کنم که بهتر است یا بدتر، این خود را کوبایی‌ها باید بگویند و تاریخ، اما هرچه هست دیگر شبیه کوبای امروز نخواهد بود. کوبایی که هنوز روح فیدل با همه‌ی کهنسالی‌اش در آن حضور دارد، کوبایی که هنوز «چه» قهرمان رویاهایش است، کوبایی که یکی از آخرین مظاهر دیگرگون بودن است...من دوست دارم این کوبا را ببینم، نه کوبایی که مثل جاهای دیگر دنیا پر از مک‌دونالد و کی اف‌سی است. من دوست دارم بر دیوارهای شهرهایش عکس چه‌گوارا را ببینم نه جاستین بیبر را...چند روز بعد خطر جدی‌تر شد. باراک اوباما هم قرار شد برای ملاقات آمریکاییزه شدن سرعتی بیش از پیش خواهد گرفت. باید می‌جنبیدم، اگر امسال هم به کوبا نمی‌رفتم معلوم نبود تا سال دیگر چه میزان تغییرات در آن‌جا صورت بگیرد و چقدر کوبا می‌تواند از دام کاپیتالیسم برهد و هم‌چنان شبیه جاهای دیگر نباشد. باید می‌جنبیدم و می‌رفتم. باید آخرین یادگاری‌های استقلال را می‌دیدم و ثبت می‌کردم... .
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
دیدگاه کاربران
2 سال پیش
5بهخوان
عالی بود، یک سر و گردن بالاتر از مارک‌دوپلو و دو سر و گردن بالاتر از مارک‌وپلو...
2 سال پیش
5بهخوان
عالیه، انگار به طور همزمان هم یک سفرنامه میخونین و هم یک رمان
2 سال پیش
4بهخوان
در عصر حاضر کشور کوبا ، کشوری نیست که همه از آن باخبر باشند و تا اسم "کوبا" بیاید مانند کشور های معروف آشنا باشد . و اگر درباره مکانی غریبه و ناآشنا اطلاعات جدیدی را به مخاطب بدهیم یک رویداد مهم محسوب می شود . این شد که منصور ضابطیان تصمیم گرفت یک اقدام بزرگ انجام دهد . اکثر افراد می دانند منصور ضابطیان یک کارگردان و نویسنده خیلی خفن و معروف است . و ایرانی بودنش مهری بر پیشانی اش زده . اما حالا او میخواهد به کشوری غریبه سفر کند و از عجایب آن آگاه شود . پس او راهی کوبا می شود و سفرنامه خود را با نام سباستین در اختیار خوانندگان قرار می دهد . سفرنامه ای شامل سفرش به سه شهر ترینیداد ، وینالس و هاوانا … اگرچه کتاب رمان و داستان نبود . اما با وجود سفرنامه بودنش شکی در بی نقصی اش نیست . قلم نویسنده ساده و روان بود و خواننده را گیج نمی کرد و تعاریفش از مسائل خیلی مبهم نبود . و در این میان یک ارتباط دوسویه با خواننده برقرار کرده بود که جذابیت بالایی بر کتاب افزوده بود . حتی در شخصیت پردازی آقای ضابطیان خیلی خوب هر شخصیت را توصیف کرده بود با مثال های آن ویژگی های ظاهری شخصیت را برای ما بیان می کرد. علاوه بر شخصیت پردازی پر رنگ ترین نکته مثبت کتاب که به همین دلیل او را دوست دارم توصیف های آن است . توصیف های ظاهری کتاب خیلی دقیق و با جزئیات بیان شده اند به طوری که خواننده از خواندن آن لذت میبرد و دوست دارد بقیه آن را هم بخواند و من به شخصه تا به نقطه ای معقول نمی رسیدم کتاب را رها نمی کردم و به خواندن ادامه می دادم . نویسنده یکسری اطلاعات جدید و جذاب را در اختیار مخاطب قرار داده بود مانند ویژگی هایی از کوبا که هیچکس از آنها خبر ندارد . یا توصیفات مکان هایی که به آنجا می رود یکی از لذت بخش ترین قسمت های کتاب بود . جلد کتاب یکی دیگر از دلایلی است که این کتاب را دوست دارم . ترکیب رنگ های متفاوت باعث زیبایی فراوانی شده که روی طرح اصلی آمده و مخاطب را جذب خود می کند . بعلاوه درون کتاب خشک نیست و اطلاعات را همراه عکس به خواننده نشان می دهد که خیلی در ترغیب به سمت کتاب تاثیرگذار بود . اسم کتاب هم خیلی ساده نبود و می توان گفت اسم خوبی داشت . در پایان مرور یکی از بهترین سفرنامه های عمرم را در اختیار شما قرار دادم تا از خوندنش لذت ببرید. " واژه ها راهگشای آگاهی است و ما هم سر انجام بر سر معنای زندگی متحد می شویم . ارنستو چگوارا "
2 سال پیش
5بهخوان
«من دوست دارم این کوبا را ببینم ، نه کوبایی که مثل جاهای دیگر دنیا پر از مک دونالد و کی اف سی است . من دوست دارم بر دیوارهای شهرهایش عکس چگوارا را ببینم نه جاستین بیبر را ...» سوار ماشینی شده بودم و از فرودگاه خوزه مارتی تا هاوانا ، هاستل ، خانه ی ماریا و ایبیس و کوچه پس کوچه های تنگ کوبا می گذشتم . انگار در تمامی صحنه ها حضور داشتم ، من هم با این کتاب به کوبا سفر کرده بودم ... داستان درباره ی سفر 20 روزه ی منصور ضابطیان نویسنده و کارگردان ایرانی ، به کشور کوبا بود . در اصل کتاب سفرنامه بود و رمان و داستان نبود . سفری به سه شهر ترینیداد ، هاوانا و وینالس . او در این کتاب با سطح علمی ، اقتصادی ، اجتماعی و فرهنگی کوبا آشنا شده بود و تجربه اش را در اختیار خوانندگان قرار گذاشته بود . به عنوان اولین تجربه ام از خواندن سفرنامه ، می توانم بگویم عالی بود . مهم ترین حسن این کتاب ، توصیفات دقیق از صحنه ها بود . کوبا کشوری است که اکثریت قریب به اتفاق خوانندگان ، به آنجا نرفتند ، و این هنر می خواهد که نویسنده بتواند به گونه ای فضای داستان را وصف کند ، که تجسمش برای خواننده به راحتی امکان پذیر باشد . توصیفات این کتاب هم خیلی دقیق و به اندازه بود . نویسنده از تمامی حس ها برای وصف کوبا بهره برده بود ، صدای موسیقی هایی که شب ها ارام و روز ها تندترند ، مزه ی سوپ مغز ماهی که ایبیس درست کرده بود ، بوی صابون های ارزان قیمت و… . یا مثلا توصیف صحنه ها ، حالت روستایی خانه ی ماریا ، باشگاه بدن سازی آنخل رستوران ایرانی فرخ و… . وقتی این قسمت ها را می خواندیم ، خودمان را آنجا حس می کردیم . علاوه بر توصیف صحنه ها ، شخصیت ها هم به خوبی پردازش شده بودند . چهره ی آنها و حتی خصوصیت های باطنی شان ، قابل تجسم بود . از یک سری ویژگی های کلی مثل برهنه پوشی و رنگ سیاه پوست کوبایی ها گرفته تا جزیی تر مثل ، موهای وزوزی و کوتاه ماریا و لباس صورتی تندش ، شکم گنده ی جانی ، لبخند همیشگی ایبیس و… . و حتی خصلت های باطنی مانند ، دست پخت خوب و زنیت گری ایبیس ، اخلاق جدی جانی و حتی کلی مثل ، آزاد ، راحت و مهربان بودن کوبایی ها . نویسنده برای این توصیف کردن ها ، سراغ ویژگی های جذاب تر و کم تر دیده شده کوبا رفته بود که اطلاعات مفیدی در اختیار خواننده می گذاشت . مثل همین که کوبایی در خانه هایشان را باز می کنند و راحت با هم چه غریبه چه آشنا رفت و آمد می کنند ، جهادی که علیه حشرات داشتند ، نوع پوششان ، شغل های درآمد زایشان و… . حتی جالب تر در این بین این است که با خواندن این کتاب ، برخی تفکرات شاید کلیشه ای که در ذهنم داشتم ، شکسته شد . همین که کوبایی حداقل روزی یک بار حمام می روند و همیشه خوش بو هستند ؛ من دقیقا برعکس فکر می کردم . در ذهنم این بود مردمانی که با پوست سیاه و خیلی چرک که حمام نمی روند و در رطوبت و شرجی هوا ، وضع وحشتناکی به وجود می آید . متن ساده و روان و در عین حال دارای چاشنی طنز گونه هم ، ارتباط خواننده را با نویسنده راحت تر می کرد . حتی این در شخصیت پردازی ها و ترسیم فضا و مکان هم ، به چشم می خورد . مثلا وقتی می خواست درباره ی دنی که سیاه پوست است حرف بزند ، به همین حالت ساده این موضوع بیان نشده بود و ما به این شکل او را می شناختیم که شبیه شکلات 70 درصد است و وقتی کاغذ سفید در دست می گیرد ، کاغذ بیشتر از خودش رخ نمایی می کند . در نتیجه خواننده می فهمد پوست دنی سیاه است اما به حالتی جذاب و شیرین . در بین بیان کردن کوبا و ویژگی های آن ، نویسنده گه گاهی گریزی هم به اتفاقات شخصی زندگی خود ، عقاید و نظرات شخصی اش می زد . این مطلب باعث می شود که خواننده فقط یک متن خبری نخواند و درگیری ها و احساساتی را هم تجربه کند . مثل وقتی آقای ضابطیان اما را دیده بود و با خودش فکر می کرد که دنیای کودکان چگونه است و در نهایت به این نتیجه رسید که زندگی در کودکی ، چه وسط داعش در سوریه باشی چه در قلب نیویورک ، فرقی نمی کند ، جهان بی بغض و آرام است . غیر از خصوصیات ساختاری ، از نظر ظاهری هم جلد کتاب خیلی جذاب بود . ترکیب رنگ های شاد که به چشم می خورند به همراه ماشینی که نماد سفر است و پرچم کوبا را به آینه های کناری اش وصل کرده . از همه چیز مهم تر و جالب تر ، نام کتاب است . نامی که یک لحظه هم به ذهنم خطور نمی کرد به خاطر یک اشتباه لفظی واقعی ، گذاشته شده باشد و فلسفه ی گذاشتنش برای من و قطعا برای همه خوانندگان با مزه بود . در کل ذهنیتم را نسبت به کتاب های سفرنامه ای تغییر داد و توانست با خوبی های بسیارش ، مرا به سمت خواندن سفرنامه های دیگری سوق دهد . « چه فرقی دارد برای او که جهان کجا باشد و چه کند ؟ او قلمروی خودش را دارد ، کار خودش ، زن خودش ، نوه ی خودش … دیگر چه فرقی می کند مسی گل زند یا نه ؟ او جهان خودش را دروازه بانی می کند … »
کتاب های دیگر منصور ضابطیانمشاهده همه