کتاب|

عمومی|

داستان

درباره‌ی کتاب کورنل استیانتشارات خوب منتشر کرد:یک شمع روشن گذاشت توی دستم. با اصرار بهم گفت: «پرده ها رو آتش بزن! خونه رو آتش بزن. دنیا رو آتش بزن.»یک چاقو هم توی دستم گذاشت. با هیجان گفت: «بکنش توی قلبت! خون سرخه. خون گرمه. خون قشنگه.»جرئت نمی کردم پیشنهادهایش را عملی کنم، ولی از اینکه او جرئت می کرد افکار من را به زبان بیاورد خوشحال بودم. چیزی نگفتم، لبخند خشکی زدم. ازش می ترسیدم و جذبش می شدم...
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه