کتاب|

عمومی|

داستان

پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
دیدگاه کاربران
2 سال پیش
4بهخوان
اگر گوردر در دنیای صوفی فلسفه دیگران را مرور می‌کند، در راز فال ورق فلسفۀ خودش و نگاه خودش به زندگی را شرح می‌دهد. در واقع این کار را از زبان ژوکر داستان انجام می‌دهد. طرح داستان پیچیده‌تر از دنیای صوفی است و سوالاتی هم که طرح می‌کند بیشتر. کل داستان یک جستجو است
2 سال پیش
3بهخوان
این کتاب ، داستان پسری دوازده ساله به نام "هانس" را روایت می کند که به همراهی پدرش ، سفری دور و دراز را در جستجوی مادر خود آغاز می کند.در طول این سفر "هانس" ذره بین و کتابچه ی کوچک و اسرارآمیزی بدست می آورد که با حروفی بسیار ریز نوشته شده.این کتابچه ی کوچک روایتگر داستانی از ماجراجویی های ملوانی کشتی شکسته ست که پا به جزیره ای جادویی می گذارد تصورم اینه که عمده ی بار فلسفی این کتاب رو داستان کتابچه ی اسرار آمیز به دوش میکشه.این بخش از کتاب در حقیقت روایتی است از راز آفرینش انسان ها توسط خداوند ، با این تفاوت که در این داستان ، انسان ها ، کوتوله هایی هستند که از یک دسته ورق بیرون جسته اند و خداوند ، همان ملوانی است که پس از تحمل سالها تنهایی و بی کسی در باغ عدن ، دست به آفرینش مخلوقاتی می زند که اگرچه قادر به درک درستی از محیط اطراف خود نیستند ، همدمی می شوند برای این خدای تنها و دور افتاده <img src="http://www.upsara.com/images/9cff_b.jpg"/><img src="http://www.upsara.com/images/glfe_a.jpg"/> سالها به خوبی و خوشی سپری می شود تا روزی که ژوکر سر و کله اش پیدا می شود و شروع می کند به مطرح کردن سوالاتی که هیچ کدام از کوتوله ها قادر به پاسخگویی به آنها نیستند...سوالاتی از این قبیل که "ما از کجا آمده ایم؟ به کجا می رویم ؟ و خالق ما چه کسی است؟" طرح این پرسش ها و دخالت های ژوکر آغازگر دوره ای می شود که به کشته شدن خداوند به دست مخلوقاتش(کوتوله ها) می انجامد ژوکر در این داستان نقش فیلسوفی سقراط گونه را بازی می کند که ضمن بی خِرَدی ، خِرَد را جستجو میکند ....او نمادی ست از روشنفکری که تاثیر گذاری فوق العاده ش در تمام طول داستان به خوبی احساس میشه
1 سال پیش
کلا رمان ترو تمیزی نیست مثل دختر پرتقال
2 سال پیش
5بهخوان
اول از همه اینکه، حقش حقیقتا بیشتر از 5 ستاره است. دوم اینکه نمیدانید از کی دلم میخواست که این را بخوانم! اما دست و دلم نمیرفت! فکر می کردم خواندنش خیلی طول می کشد! نمیدانستم که از صبح توی سرویس تا شب توی رختخواب می خوانمش و نمی توانم زمین بگذارمش که! دوم راهنمایی بودم فکر کنم...، که آرمینا بهم می گفت رعنا.... بخونش! بخونش که عالیه! اما حالا خوانده امش، بعد از 3 سال! ولی بنظرم حتما دلیلی داشته...همانطور که توی خود کتاب گفته بود. همانطور که اینها تصادف نیست.... در طول کتاب به این فکر می کردم که اوه.... یعنی فقط من نیستم که به این چیزها فکر می کنم؟ چقدر خنگ بودم! و واقعا بعدش به احمقی خودم خیلی خندیدم! چونکه بنظرم این موضوع شاید بزرگترین چیز جهان هستی باشد. اینکه بفهمیم ما برای یک چیزی اینجاییم. و خب...مسلما این موضوع ذهن خیلی های دیگر را هم درگیر کرده بوده و خواهد کرد! و خب احمق بوده ام دیگر! نگذارید هی بگویم :)) فکر کنم که چیز دیگری هم می خواستم بهش اضافه کنم...، اما الان یادم نمی آید... :( پ.ن : وسط کتاب همش یاد این بودم : روزها فکر من است و همه شب، سخنم/که چرا غافل از احوال دلی خویشتنم (مولوی) این شعر، تیتراژ یک سریال بود خیلی وقت پیش که یادم نمی آید چیست. اما از همان موقع، و با صدای خواننده اش بدجوری جایش را در دلم باز کرده است! پ.ن 2 : ممنونم آرمینک م :} پ.ن 3 : شخصیت ها که گفتن ندارد چقدر عالی بودند :دی :)) و اینکه آقای گوردر چقدر خوب بلد است فلسفه را (این ها اسمشان فلسفه است؟!) وارد داستانش کند :) در هر چهار کتابی (دنیای سوفی، دختر پرتغالی، راز فال ورق و زندگی کوتاه است) که ازش خوانده ام :دی :)