دربارهی کتاب خاطرات کاملا حقیقی یک سرخپوست نیمه وقت (جیبی)انتشارات روزنه منتشر کرد:
خانم جرمی پرسید: داری به چی میخندی؟
گفتم: قبلا فکر میکردم دنیا به قبیلههای مختلف تقسیم میشه.سیاها، سفیدا، سرخپوستا، سفیدپوستا. اما الان میبینم که اشتباه میکردم دنیا به دوتا قبیله تقسیم میشه: اونایی که عوضیان و اونایی که نیستن.
از کلاس اومدم بیرون احساس میکردم میخوان بزنم و برقصم این ماجرا امید و در من زنده کرد. و ذرهای شادی به زندگیم بخشید.
از اون به بعد سعی میکردم تو زندگی دنبال همین شادیهای کوچیک باشم. این تنها راهی بود که میشد از طریق اون از این همه بلا و مصیبت جون سالم به در برد.
انتشارات روزنه منتشر کرد:
خانم جرمی پرسید: داری به چی میخندی؟
گفتم: قبلا فکر میکردم دنیا به قبیلههای مختلف تقسیم میشه.سیاها، سفیدا، سرخپوستا، سفیدپوستا. اما الان میبینم که اشتباه میکردم دنیا به دوتا قبیله تقسیم میشه: اونایی که عوضیان و اونایی که نیستن.
از کلاس اومدم بیرون احساس میکردم میخوان بزنم و برقصم این ماجرا امید و در من زنده کرد. و ذرهای شادی به زندگیم بخشید.
از اون به بعد سعی میکردم تو زندگی دنبال همین شادیهای کوچیک باشم. این تنها راهی بود که میشد از طریق اون از این همه بلا و مصیبت جون سالم به در برد.
پیشنهادهای دیگر از همین دستهبندیمشاهده همه
اولین دلیلی که باعث میشود «خاطرات صد در صد واقعی یک سرخپوست پاره وقت» را دوست داشته باشم این است که تابحال دنیا را از نگاه یک نوجوان سرخپوست ندیده بودم. جونیور پسری چهارده ساله سرخپوست است که در یک اردوگاه سرخپوستی زندگی می کند و بعد از اخراج از مدرسه تصمیم می گیرد اردوگاه را ترک کند و به مدرسه سفید پوست ها برود. درگیری های جونیور در این مسیر کل ماجرای این کتاب است.
سرنوشت سرخپوست ها در آمریکا یا اساساً ناشناخته است یا من تابحال با آثاری که در این زمینه نوشته شده اند رو به رو نشده بودم. با این حساب این کتاب برای کسی که در مورد سرنوشت سرخپوست ها سوال دارد کتاب خوبی است. اتفاقاتی که برای سرخپوست ها می افتاد، فرهنگ نژادپرستانه آمریکا، حبس در اردوگاه ها، کمبود امکانات و کار، اعتیاد شدید به الکل و همه ی مواردی که سرخپوست ها به عنوان یکی از مظلوم ترین نژادهای تاریخ درگیرش هستتند چیزهایی است که شاید مخاطب ایرانی این کتاب حتی فکرش را هم نکرده باشد. جونیور در جایی از کتاب می گوید تابحال در چهل مراسم خاکسپاری شرکت کرده در حالی که همسن و سال های سفیدپوستش نهایتا در یک یا دو مراسم خاکسپاری بوده باشند. همین چند جمله نشان می دهد سرخپوست ها در آمریکای شمالی به حال خودشان رها شدند تا تدریجاً منقرض شوند. .
دلیل دوم این است که نویسنده زهر اتفاقات تلخ داستان را با نگاه نوجوان و شوخ طبع شخصیت اصلی گرفته است. در عین حال که از تاثیرگذاری آن کم نشده. ما جونیور را درک می کنیم، با وجود اینکه سرخپوست نیستیم و هیدروسفالی نداریم. اما درکش می کنیم چون ذهن او هم مثل همه نوجوان ها کار می کند. ترکیبی از تلاش برای زندگی بهتر و قمار کردن بر سر هر چه دارد.
داستان پیرنگ ساده و ریتم ملایمی دارد. هیچ اتفاق خارق العاده ای رخ نمی دهد و نباید انتظاری کتاب پر هیجانی را داشته باشید. در حقیقت چیزی که این داستان را ارزشمند می کند نه حوادث آن که زمینه ای است که داستان در آن اتفاق می افتد. زمینه زندگی انسان هایی که در مسیر ابرقدرت شدن آمریکا لِه شده اند.
نکته ای باید در انتها اضافه کرده این است که علی رغم اینکه کتاب، کتاب نوجوان تلقی می شود، برای نوجوان متوسطه اول به خاطر وجود اشارات و شوخی های جنسی مناسب نیست. اما نوجوان های بیشتر از پانزده سال دوستش خواهند داشت.
4 ماه پیش
4.5بهخوان
وقتی داستان را خواندم و کتاب را به پایان رساندم، باورم نمیشد که در آمریکا که مدعی آزادی ،پیشرفت و در یک کلام مدینه ی فاضله است،چنین زندگی کردن هایی هم هنوز وجود داشته باشد.عجب نوجوانی دمش گرم.نه فقط دمش،که همت و جسارت و اراده اش هم. دوست دارم این کتاب را به نوجوان ها و حتی جوان ها پیشنهاد دهم.
7 ماه پیش
4بهخوان
بله، تموم شد. بهتره بگم متاسفانه تموم شد. کاش دهها جلد بود. کاش میشد منتظر فصل بعد کتاب باشم.
ترجمه، تصویر سازی و کشش متنی خوبی داشت. احتمالا اگر نسخه چاپی کتاب رو داشتم، یک نفس میخوندمش. بدجور منو یاد هولدن کالفیلد مینداخت. یه هولدن سرخپوست، جونیور.
حرفای جونیور رو با همه توجهم پیش میبردم، تا یه جایی دیدم نه، اصلا انگار منم یه سرخپوست درون دارم! همدردش شدم، همراهش شدم... باهاش خندیدم، شجاع شدم، عاشق شدم، حرص خوردم، ترسیدم... خلاصه بگم، حسابی با این بچه ایاق شدم. تا اینکه یهو رسیدیم به یه شوک عظیم. چیزی که اصلا فکرشو نمیکردم، اتفاق افتاد... داغون شدم. همچین زار زدم با خوندن صفحات آخرش که خودمم باورم نمیشه :)
بهم حس تنهایی در انبوه جمعیت، بستنی زمستونی، قطره های بارون روی پنجره و شکستن سیگار قایم شده توی جیب رو داد.
از بهخوان عزیز برای پیشنهاد این کتاب کمال تشکر و قدردانی را دارم.
6 ماه پیش
5بهخوان
این کتاب برای من انقدر قشنگ بود که به مامانم هم گفتم بهش گوش بده، ما هردو نسخه صوتی رو با صدای جناب محسن خدری گوش دادیم و خوانش ایشون تاثیرگذاری کتاب رو برامون بیشتر کرد. الان هم برای یکی از دوستانم این کتاب رو به عنوان هدیه خریدم چون بنظرم در شرایط مشابهی به سر میبره و این کتاب بهش شجاعت لازم برای تغییر و اعتماد به خودش رو میده.
داستان در مورد پسری نوجوان به نام جونیور هست که در اردوگاه سرخپوستیشون زندگی میکنه. از دید جونیور، زندگی سرخپوستان در یک زندگی ساده بدون آرزوهای بزرگ و سراسر مصرف نوشیدنیهای الکلی توصیف میشه و اینها ناشی از تبعیضهای جامعه(بخوانید سفیدپوستها) درباره سرخپوست هاست. جونیور دو نفر رو در فامیل داره که متفاوت از بقیه سرخپوست ها زندگی میکنن؛ مادربزرگش که حتی یک بار هم به الکل لب نزده و خواهرش که آرزوهای بزرگی در سرش میچرخه، البته هنوز به مرحله عملی کردنشون نرسیده ولی خودش رو از بقیه جدا کرده و در زیرزمین خونهشون به آرزوهاش بال و پر میده.
جونیور با داشتن چنین الگوهایی و معلم سفیدپوستی که با شرمندگی از جونیور به خاطر اشتباهات دیگران عذرخواهی کرده و از جونیور میخواد که به مدرسهای بهتر در ریردان بره و مثل بقیه اسیر اردوگاه نشه، زندگی جدیدی رو در مدرسه جدیدش شروع میکنه. جونیور با دید بدی نسبت به بچههای سفیدپوست مدرسه شروع میکنه اما کم کم متوجه میشه همیشه همهچیز به اون بدی که دیگران میگن نیست.
این کتاب طنز تلخی داره و بعضی اوقات باهاش میخندی و بعضی اوقات بخاطرش فین فین کنان دنبال دستمال کاغذی میگردی. از اون دست کتابهاییه که آدم دوست داره یه نسخه ازش به همه کسانی که دوستشون داره کادو بده تا اونها هم ازش حس خوبی بگیرن.
نشر افق عزیز و جناب رضی هیرمندی، ممنون که این کتاب رو ترجمه کردید؛ جناب محسن خدری، ممنون که انقدر اجرای زیبایی برای این کتاب داشتید؛ بهخوان عزیز، ممنون که برای چالش انتخابش کردی وگرنه شاید هیچوقت نمیشناختمش و یا سراغش نمیومدم.
برای دل های گرفته، غمگین و نیازمند حال خوب از جنس یه کتاب خوب، پیشنهادی.