کتاب|

عمومی|

داستان

درباره‌ی کتاب ... بود ... هست ... خواهد مانداز تنگنای محبس تاریکی از منجلاب تیره­ی این دنیا بانگ پر از نیاز مرا بشنو آه، ای خدای قادر بی همتا یکدم ز گرد پیکر من بشکاف بشکاف این حجاب سیاهی را شاید درون سینه­ی من بینی این مایه گناه و تباهی را تنها تو آگاهی و می­دانی اسرار آن خطای نخستین را تنها تو قادری ببخشائی بر روح من، صفای نخستین را راضی مشو که بنده ناچیزی عاصی شود بغیر تو روی آرد راضی مشو که سیل سرکشش را در پای جام باده فرو بارد
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه