کتاب|

عمومی|

داستان

درباره‌ی کتاب شب های دمشقانتشارات نشانه منتشر کرد:روزی پدرجد من که نام او هم سلیم بود، داشت با قبیله ی خود از صحرا می گذشت. او صدای کمک خواهی صحرا را شنید و تصمیم گرفت ماندگار شود و هیچگاه کویر را تنها نگذارد. خیلی ها مسخره اش کردند که باغ های سرسبز شهر را وانهاده تا در میان شن ها سرنوشتش را بجوید. اما پدرجد من به کویر وفادار ماند. در تمام عمر باور داشت بهشت، تنهایی بی تکلفی است که مغلوب شده بود. از آن زمان به بعد، بچه ها و نوه ها و نتیجه هایش با خنده ها و بازی ها و با رؤیاهایشان تنهایی کویر را زدودند. شم ضربه های اسبان پدرجد من کویر را به خود آورد و گام های خرامان شترهایش به آن آرامش بخشید. کویر هم به پاس قدردانی، زیباترین رنگ های جهان را به فرزندان و نوه ها و نتیجه های او داد: رنگ جادوی کلمات و به این ترتیب بود که آن ها توانستند کنار آتش و در سفرهای بی انتهایشان برای یکدیگر قصه بگویند و این چنین اجداد من ماسه را به کوه و آبشار و به جنگل های کهن و برف بدل ساختند. کنار آتش در دل کویر، گشنه و تشنه از بهشتی قصه می گفتند که در آن رودهای شیر و عسل جاری بود و در تمام سفرهایشان بهشت خود را همراه می بردند. کلمات جادویی آنها هر کوه و دره، هر سیاره و جهانی را سبکتر از پر می کرد.
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
کتاب های دیگر رفیق شامیمشاهده همه