کتاب|

عمومی|

داستان|

روس

درباره‌ی کتاب گاه ناچیزی مرگانتشارات مولی منتشر کرد:این بنای خشت و گلی خانه ی من است، با گنبد کوتاهش، چیزی چون دمل، برآمده از سینه ی بیابان، دورافتاده و تنگ. وقتی به قیلوله دراز میکشم باید خودم را کج کنم از بس این خانه تنگ است و وقتی می ایستم دود آتش که زیر گنبد کوتاهش جمع میشود خفه ام میکند.
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
دیدگاه کاربران
3 سال پیش
5بهخوان
اوایل، این کتاب را چون شراب‌ای ناب، از ترس تمام شدن‌اش، جرعه‌جرعه می‌نوشیدم؛ کم‌کم اما، چنان که افتد و دانی، چنان اثر کرد که خویش ز بی‌گانه شناختن نتوانستم، لاجرعه و یک‌نفس تا انتها سر کشیدم… بعد از تمام شدن‌ش، مست و خمار بر سر سجاده افتادم و بعد از نمازی که ندانم چند رکعت بود، قرآن را گشودم و این‌گونه از فُصّلت با من سخن گفت: «وَمِنْ آیَاتِهِ اللَّیْلُ وَالنَّهَارُ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ لا تَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ وَلا لِلْقَمَرِ وَاسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَهُنَّ إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ ﴿٣٧﴾» که جلال‌الدّین را شمس‌ای از تبریز بود و این محیی‌الدّین را بدری از حبشه. جلال‌الدّین به تابشِ شمس، النّهار است و محیی‌الدّین به درخشش بدر، اللّیل. جلال‌الدّین روز است و محیی‌الدّین شب… ترجمه عالی بود؛ سرشار مضامین و توصیفات شاعرانه؛ نزدیک به بیان ابن‌عربی. اما نکته‌ای هست که گفتن‌اش خالی از لطف نیست: این قصّه، همان‌قدر که که ما را به محیی‌الدّین نزدیک می‌کند، همان‌قدر ما را از او دور می‌کند؛ همان‌گونه که در بخشی از کتاب به نقل از نظام بنت زاهر اصفهانی آورده: «اگر راه را بشناسی، معرفت را از دست می‌دهی و اگر به معرفت رسیدی، آن‌گاه راه را خواهی شناخت. یعنی اول باید برسی و اگر به رسیدن، یقین یافتی، سر بچرخانی و راهِ آمده را بشناسی. چطور پیش از رسیدن توقّعِ شناختن داری؟!» چنان‌که ابوسعید ابوالخیر در کتاب « چشیدن طعم وقت» می‌فرماد: «چون گُمان بُردی که حق را یافتی، این‌وقت او را گُم کردی و چون گُمان بُردی که او را گُم کردی، او را یافتی.»
3 سال پیش
4بهخوان
مشکلی نبود، فاطمه گفته بود:«او تو را خواهد یافت» اما مشروط به این بود که من اول قلبم را پاک کنم. خدایا کاش فاطمه می‌دانست گشتن سرتاسر افریقا برای یافتن یک مراد ساده‌تر از پاک کردن قلب است.- صفحه‌ی ۱۹۶
2 سال پیش
4بهخوان
«خلایق در کار خداوند، اعتقاداتی دارند و من به همۀ آن‌ها معتقدم» (بخشی از متن کتاب) عنوان کتاب به سخنی از ابن‌عربی برمی‌گردد، شخصیت اصلی کتاب؛ شیخ می‌گوید: الحُبّ موت صغیرٍ در واقع، این کتاب زندگی‌نامۀ محی‌الدین ابن عربی نیست، زیرا در زندگینامه صفر تا صد محتوا بر اساس مستندات زندگی فرد مورد نظر است. این کتاب رمانیست بر اساس زندگی و زمانۀ ابن‌عربی. او یک فیلسوف، عارف و شاعرِ مسلمان عرب و اهل اندلس است. علوان، پژوهش‌های خود از محی‌الدین را با تخیلِ خویش تلفیق کرده و بی‌شک نقشِ تخیل در کتاب بیش از واقعیت است. مثلاً نقشِ پدر محی‌الدین در کتاب آنی نیست که در واقعیت است. همین اندک تخیل چندین فصل را سامان داده است. به گفتۀ نویسنده، «محیی‌الدین قدم در مسیر محبة الله گذاشته است». این مرد هراسی از کم‌بودنِ خویشتن ندارد؛ چرا که از نردبانِ تعالی آنقدر بالا رفته که دیگر هیچ خواسته‌ای برای «منِ» خود ندارد. بدون تردید، ابن عربی، یکی از بزرگ‌ترین عارفان تاریخ اسلام است. او با آثار گران‌بهای خود بر عرفان نظری تأثیر فراوان نهاد و بسیاری از عارفان بعدی، از آثار او بهره بردند. «گاهی پاهایی که راه می‌روند، بیشتر از چشمانی که می‌بینند، توانِ خواندن دارند» (بخشی از متن کتاب) علوان دیدار ابن عربی با چهار (وتدش) را تشریح می کند. مترجم در کتاب اوتاد را جمعِ وتد به‌معنای (میخ) ترجمه کرده است. جالب‌ترینِ بخش دربارۀ اوتاد وتدِ چهارم است که به شمس تبریزی می‌رسد . «پدر نمی‌دانست شنا غوطه‌ورشدن در ملکوت الهی است و تیراندازی، گفتنِ حقیقت به هنگام ترس و اسب‌سواری، سفر برای کسب علم است.» (بخشی از متن کتاب) علوان تلاش کرده است با تخیل‌اش سفرهای محی‌الدین را به تصویر بکشد، از اندلش تا آذربایجان، شهر به شهر، و در خلال این سفرها رخدادهایی بعضاً خیالی پیش می‌آید که دستمایه‌ای می‌شود تا علوان ذهنِ آشفتۀ محی‌الدین را به تصویر بکشد. «خداوند آن‌چه خود بخواهد بر من آشکار می‌کند، نه آن‌چه من بخواهم. این شهود است، رمالی و چشم‌بندی و پیش‌گویی نیست. من نه فالگوش می‌ایستم و نه چیزی را از جایی می‌ربایم. من به حال خویشم و به کار خویش که ناگهان کشف الهی فرود می‌آید. و این، احوال اولیا و صوفیان است.» گاه ناچیزیِ مرگ چیزی است که جایش میان منابع فارسی کم بود، با اینکه این اثر ترجمه است. به عنوان کتاب بالینی حتماً توصیه می‌کنم.
2 سال پیش
4بهخوان
نوشتن رمانی براساس زندگی یک شخصیت تاریخی چیز جدیدی نیست و نمونه‌های ایرانی آن را هم کم نداریم و من هم اغلب‌شان را خوانده‌ام؛ از مردی در تبعید ابدی نادر تا نخل و نارنج یامین‌پور. با این حال فکر می‌کنم محمدحسن علوان تنها کسی است که توانسته از پس پرداخت یک شخصیت تاریخی بربیاید، کاری که بسیاری برای آن تلاش کرده‌اند و آثاری خوبی نیز براثر تلاششان خلق شده اما باز در کتاب‌هاشان با شخصیت‌هایی ناقص و مبهم طرف هستیم. بنابراین اگر به این ژانر علاقه‌مندید «گاه ناچیزی مرگ» را به عنوان یکی از بهترین‌ها از دست ندهید! [قصد داشتیم یادداشتی مفصلی درباره این کتاب بنویسم، اما مجالش دست نداد وگرنه کتاب مدت‌ها بیش تمام شده بود.