دربارهی کتاب حکایت عشقی بیقاف بیشین بینقطه (پالتویی)نشر چشمه منتشر کرد:
از همین قلم:
کارهای روایی
عشق روی پیاده رو (مجموعه داستان)، نشر رسش 1377.
روی ماه خداوند را ببوس (رمان)، نشر مرکز 1379 (برگزیده جشنواره قلم زرین)
چند روایت معتبر (مجموعه داستان)، نشر چشمه 1382.
من دانای کل هستم (مجموعه داستان)، انتشارات ققنوس 1383.
استخوان خوک و دستهای جذامی (رمان)، نشر چشمه 1383 (برگزی جایزه ادبی).
حکایت عشقی بی قاف بی شین بی نقطه (مجموعه داستان)، نشر چشمه 1384.
دویدن در میدان تاریک مین (نمایشنامه)، نشر چشمه 1385.
پرسه در حوالی زندگی (عکس نگاری)، نشر چشمه، نشر رسش 1385.
من گنجشک نیستم (رمان)، نشر مرکز 1388.
تهران در بعدازظهر (مجموعه داستان)، نشر چشمه 1389
پژوهش
مبانی داستان کوتاه، نشر مرکز 1379
ترجمه
فاصله و داستانهای دیگر، ریموند کارور، نشر مرکز 1380.
پاکتها و چند داستان دیگر، ریموند کارور، نشر رسش 1382.
سرشت و سرنوشت، سینمای کریشتف کیشلوفسکی، مونیکا مورر، نشر مرکز 1386.
""پیشنهادهای دیگر از همین دستهبندیمشاهده همه
«حکایت عشقی بی قاف بی شین بی نقطه»
مصطفی مستور که میخوانی در اندک زمانی متوجه می شوی که با نویسنده ای طرف هستی که قدر کلمات را می داند، در استفاده کردن از آنها همچون سربازی که چند گلوله برایش باقی مانده عمل می کند و طبیعتا مثل تمام «بازگشت به سادگی ها» عمق کلمات به مراتب بیشتر می شود و ذات معنای خود را عریان تر به منصه ظهور می رساند.
البته این مطلب راجع به همه ی داستان های مستور صدق نمی کند و گاهی چنان دست و پا زدن های نویسنده برای خلق فرم عیان است که داستان را تا حد ابتذال پایین می کشد.
اما گاهی داستانی مثل«سوفیا» چنان کامل و به بلوغ رسیده است که انسان از چنین اثر ساده و در عین حال جذابی حیرت می کند و نمی تواند زبان به سپاس نگشاید.
در یک جمله: تجربه کوتاه و خوشایندی بود.
2 سال پیش
3بهخوان
با تمام علاقه ای که به آقای مستور دارم اما یک سری موضوع محدود در کتاب هایشان هی تکرار میشود و از نظر من حتی به شکل واحد:|||||:
7 ماه پیش
3بهخوان
داستان مردی که تا پیشانی در اندوه فرو رفت...
شب/ آذر/ انقلاب