دربارهی کتاب هندرسون شاه باران (نشرنو)انتشارات نشر نو منتشر کرد:«هندرسون، شاه باران» نوعی رمان سیر و سلوکی است که حرف های فلسفی و ماجراهای کمیک زیادی دارد. این رمان داستان مردی را در بر می گیرد که به دنبال معنای زندگی است. این مرد همه چیز دارد؛ ثروت، خانواده، پایگاه اجتماعی و ... اما از زندگی اش راضی نیست.شخصیت اصلی داستان برای کشف معنای زندگی اش، سر از قبایل آفریقایی در می آورد و روزهای زیادی را با مردم دورترین قبال آفریقایی می گذراند.سال بلو متولد سال 1915 بود که در سال 2005 درگذشت و این رمان را بیشتر از دیگر آثارش دوست داشت. او همیشه از «هندرسون، پادشاه باران» به عنوان اولین کتاب فهرست آثار مورد علاقه خودش نام می برد. بین 100 رمان برتر قرن بیستم هم که مدرن لایبراری modern library منتشر کرده، این رمان در رتبه بیست و یکم قرار دارد.رمان مورد نظر در 22 فصل نوشته شده است. در قسمتی از این رمان می خوانیم:دیگر فشاری در قفسه سینه ام نبود و آن صدا را نمی شنیدم. صدا محو شده بود. من و چارلی و زنش، با بومی ها و ماشین ها و بقیه تجهیزات کنار دریاچه ای اردو زده بودیم. آب دریاچه نرم و سبک بود و نی ها و خزه ها در آن موج می زد و داخل شن ها پر از خرچنگ بود. تمساح ها لابه لای نیلوفرهای آبی گشت می زدند و دهن شان را که باز می کردند، می دیدم که چقدر این موجودات خیس و لزج می توانند از داخل گرم باشند. پرنده ها می رفتند تو دهن شان و دندان های شان را تمیز می کردند. با وجود این مردم این نواحی افسرده بودند. دل و دماغ نداشتند. رو درخت ها گل های پرمانندی درآمده بود و نی ها پاپیروس مرا یاد پرهای زینتی مراسم تشییع جنازه می انداختند. بعد از حدود سه هفته که با چارلی و زنش بودم و در کارهای فیلم برداری کمک شان می کردم و سعی می کردم به موضوع علاقه مند شوم، آن حالت دلتنگی دوباره پیدا شد و یک روز عصر باز آن صدای آشنا را شنیدم. دوباره شروع کرده بود به اذیت و آزار من که: می خواهم، می خواهم، می خواهم.به چارلی گفتم: «نمی خواهم دلخور بشوی، ولی به نظرم این طوری فایده ای ندارد. ما سه نفر، کنار هم، تو آفریقا... این طوری به جایی نمی رسیم.»چارلی سرد و بی احساس از پشت عینک آفتابی نگاهم کرد. کنار آب ایستاده بودیم...پیشنهادهای دیگر از همین دستهبندیمشاهده همه
شخصیت اصلی داستان پیرمردیه که از زندگی خسته شده و به آفریقا میره و با رخدادهای غیرقابل انتظاری مواجه میشه.
شخصیت پیرمرد خیلی خوب ترسیم شده و احساساتش قابل درکه. ترجمهش میتونست خیلی بهتر باشه و تقریبا مثل سرعتگیر عمل میکرد.
به گمانم سال بلو در این کتاب میخواست تظاهر به صریح بودن بکنه اما به عنوان یک یهودی مهاجر منتقد غرب در نهایت نتونست غلبهای ایجاد کنه و این وجود و ندای معارض به جامعه، در نهایت در همون فضای فرهنگی مستحیل میشه.
نمیدونم به ترجمه برمیگشت یا به خود اثر که به راحتی تمامش نکردم. یک جاهایی پرگویی داشت و میشد کوتاهتر بشه.
به نظرم به خودیخود کتابی نبود که آدم بگه حتما باید بخونمش. شاید وقتی ارزش داشته باشه تا زمانی صرفش بشه بهتر باشه که در کنار سایر آثار سال بلو و برای شناخت نگاه این نویسنده مطالعه بشه.
9 ماه پیش
3بهخوان
در معرفی کتاب بیشتر به مضمون درک فلسفی و عرفانی یک میلیونر آمریکایی از زندگی با سفر به آفریقا اشاره شده که با رگههایی از طنز همراه هست. در آغاز شاید این نوع بینش، برای انگیزه خواندن کتاب، پرکشش باشد ولی به نظرم انتظاری را که فرهنگ ما از درک معنای زندگی دارد، این رمان برآورده نمیکند. گرچه چکیده کتاب، بیشتر عشق، و ایمان به لحظهها را برای معنای زندگی معرفی میکند ولی روایت رمان اینقدر سرراست نیست و با ماجراهایی غریب به این نکته میرسد.
خواندن این کتاب برای من بیشتر دنبال کردن از سر کنجکاویِ «ببینم چی میشه» بود تا لذت بردن از یک سلوک عرفانی و فلسفی در مسیر پیدا کردن فلسفه زندگی.
1 سال پیش
2بهخوان
شروعش خیلی خوب، وسطش خستهکننده، آخرش رو هم نخوندم.