کتاب|

عمومی|

داستان

درباره‌ی کتاب کفش های ایتالیاییانتشارات آوند دانش منتشر کرد:در تولد پانزده سالگی ام تصمیم گرفتم پزشک شوم. در کمال تعجب پدرم مرا برای شام بیرون برد. گفتم که پیش خدمت بود .پیشخدمتی که با تلاش سرسختانه برای حفظ شان و مقامش فقط روزها کار می کرد.هر وقت مجبورش می کردند شیفت شب کار کند استعفا می کرد. هنوز می توانم گریه های مادرم با به خاطر بیاورم . وقتی پدر به خانه می آمد و می گفت دوباره استعفا کرده. پدرم می خواست مرا برای شام به رستوران ببرد و مادرم مخالف بود. صدای دعوایشان را شنیده بودم.دعوایی که با رفتن مادرم به اتاق و قفل کردن در خاتمه یافت. هر وقت چیزی خلاف میلش بود همین کار را می کرد . وقتی قهر کردن هایش طولانی میشد خیلی سخت می گذشت. اتاقش پر می شد از بوی استخدوس و اشک. من روی کاناپه آشپزخانه می خوابیدم و پدرم در حال آه کشیدن تشکش را کف زمین می انداخت . در زندگی ام خیلی ها را در حال اشک ریختن دیده ام. به سبب شغلم با کسانی مواجه می شدم که در حال مردن بودند . یا کسانی که مجبور بودند بپذیرند عزیزشان را به زودی خواهد مرد. اما اشک هایشان هیچ وقت بوی اشک های مادرم را نمی داد.
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
کتاب های دیگر هنینگ مانکلمشاهده همه