کتاب|

عمومی|

داستان

درباره‌ی کتاب داستان همسایه (6)(جمیله)انتشارات افراز منتشر کرد: من اگر خودم پا داشتم و این کنده هیزم لعنتی به تنم میخ پرچ نشده بود هرگز لذت خواهش و تمنا از شما را به جان نمیخریدم مثل سابق جوال ها را خودم بار ارابه می کردم و می بردم به ایستگاه راه آهن این قدر هم که تو فکر می کنی من آدم کدن و نفهمی نیستم من خودم میدانم که این کار کار زن ها نیست اما چه کار کنم مرد از کجا بیاورم؟لعنتی جنگ مگر مرد گذاشته بماند تو روستا؟جنگ همیشه تا بوده این شکلی بوده برای ارباب ها خیر و برکت بوده برای رعیت طناب گردن...
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه