دربارهی کتاب این همه نوری که نمی توانیم ببینیمانتشارات نیلوفر منتشر کرد:گزیده هایی از متن کتاب:بچه ها، شکی نیست که مغز در تاریکی مطلق محبوس است. مغز در مایع شفافی درون جمجمه شناور است و هرگز در معرض نور قرار ندارد. با وجود این، دنیایی که در ذهن ما می سازد پر از نور است. سرشار است از رنگ و حرکت، پس چطور مغز که بدون ذره ای نور زندگی می کند برای ما دنیای پر از نور می سازد؟«می دانی بزرگ ترین درس تاریخ چیست؟ اینکه تاریخ را فاتحان می نویسند. درس همین است. آن کسی که پیروز می شود همان کسی است که دربارۀ تاریخ تصمیم می گیرد. ما برای منافع خودمان کار می کنیم. در این موضوع شک نکن. یک نفر یا یک ملت را به من نشان بده که این کار را نکند. هنر آن است که بفهمیم منافع ما کجا قرار گرفته اند.»این همه نوری که نمی توانیم ببینیم برندۀ جایزۀ پولیتزر ادبیات داستانی 2015، برندۀ مدال کارنگی ادبیات داستانی 2015، برندۀ جایزۀ بینالمللی کتاب استرالیا، رتبۀ اول پرفروش ترین کتاب نیویورک تایمز، یکی از منتخبین نهایی جایزۀ کتاب 2014، دومین کتاب پرفروش سایت آمازون در 2014، معرفی شده در میان ده کتاب برتر سال از جانب شورای نقد و بررسی کتاب نیویورک تایمز و یکی از بهترین کتاب های معری شده از جانب ناشران گوناگون است که بسیاری از منتقدان و نویسندگان بر آن نقد نوشته اند.پیشنهادهای دیگر از همین دستهبندیمشاهده همه
یک دختر نابینا و پدرِ کلیدسازش که در موزهای در پاریس کار میکند، یک الماس به اسم دریای شعلهها، پسری که عاشق علم و رادیوهاست، جنگ جهانی دوم... کل داستان مثل یک پازل بود. پر از تکههای کوچکی که به ظاهر ارتباطی با هم ندارند و با این حال، نویسنده هنرمندانه آنها را کنار هم میگذارد و زیبایی خلق میکند. داستان و شیوه روایتش برایم فوقالعاده جذاب بود. پر بود از تعابیر شاعرانه و جملهها و تصاویر زیبا. از آنهایی که میدانم گوشه ذهنم خواهند ماند. بهترین چیزی که در این روزها میتوانستم بخوانم.
4 ماه پیش
2بهخوان
به نام خدا
تجربه اولین رمان درباره جنگ جهانی دوم بود، که فکر میکردم با توجه به جایزه هایی که برنده شده خیلی بهتر از اینها باشه ولی در کل حس خوبی از خواندنش ندارم که البته از یک سال و چند ماه طول کشیدن این کار هم واضح است
داستان ریتم کند و کاملا بی هیجانی داشت و میشه گفت فراز و فرود نداشت با اینکه اتفاقاتی که می افتاد جا داشت که واقعا فراز و فرود رو حس کنیم ولی نوشته جوری بود که انگار هیچ فراز و فرودی نیست.
دو شخصیت اصلی و چند شخصیت فرعی به صورت موازی داستانشون پیش می رفت، اما نه خیلی هم موازی چون داستان پرش های زمانی به جلو و عقب فراوان داشت و سیر داستان کاملا غیر خطی بود که بیشتر آدم رو گیج می کرد تا جذب. شخصیت ها نسبتا خوب پرداخته شده بودند، نویسنده در حقیقت برای بیان چیزی نزدیک به یک هفته منتهی به فتح سن ملوتوسط متفقین در 1945 مارو تا 1935 عقب برد و خیلی یواش یواش با گام های بلندی جلو آورد :))) منظورم اینه که هی چند سال می پریدیم جلو و دوباره کلی صفحه میخواندیم تا یک روز یا حتی چند ساعت همراه شخصیت ها باشیم. اما شخصیت اصلی زن که یک دختر نابینا بود بازم خوب نبود بنظرم، چون حتی صحنه هایی که داشتیم زندگی اون رو میدیدیم توصیف ها همونقدر دقیق بود و برای من سخت می شد نابینا بودن دختر رو تصور کنم. اما اگر به صورت تکه های جدا دیده بشه، هر تکه با جزئیات کامل و خیلی هنری توصیف شده. این توضیحات بیش از حد من رو خسته کرد بیشتر تا کنجکاو
یک عنصر خیالی به نام جواهر دریای شعله ها به داستان اضافه کرده بود که هرکس اون رو داشت از مرگ در امان بود اما این عنصر نقش خیلی کمرنگی داشت و کاش اصلا نبود، خیلی ترکیب بیخودی از آب دراومده بود، قیمه تو ماست بود قشنگ
4 ماه پیش
2بهخوان
داستانی از گرداب سهمگینی به نام "جنگ" و زندگیهایی که در آن بلعیده شدند. چه استعدادها ، امیدها و آرزوهایی که زیر تلی ازخاک دفن نشد ، چه عمرها و جوانیهایی که در این طوفان بر باد نرفت و چه روزهایی که میتوانست شیرین باشد اما به تلخیِ انتظار و نرسیدن آغشته شد...
بنظرم این کتاب قصد داشت مفهوم باارزشی را بیان کند اما این مفهوم در میان داستانی طولانی و خسته کننده ، توصیفهای اضافی و همینطور پایانی بسیار بسیار ساده گم شد (توقع پایانی بسیار دلنشینتر از این داشتم)! اگر زیادهگوییها از این کتاب حذف میشد به احتمال زیاد بسیار دلنشینتر بود... به سختی توانستم این کتاب را به پایان برسانم و واقعاً برایم خسته کننده و ملالآور بود ، متاسفانه...
6 ماه پیش
5بهخوان
کتاب پر کشش و زیبا که همانند جورچینی زندگی یک دختر نابینا را به تصویر می کشد.جذابیتش رو دوست داشتم.نویسنده توی این کتاب از سبک جالبی برای پیوند دادن وقایع و اتفاقات استفاده کرده.