دربارهی کتاب نام من سرخ
وقتی به دنیایی که من رنگارنگ اش ساخته ام، می گویم: باش، عالمی از سرخی ام، هست می شود. هرکه مرا ندیده، انکارم می کند اما من همه جا هستم.
پیشنهادهای دیگر از همین دستهبندیمشاهده همه
نمیدونم چند نفرتون مثل من و فامیل دور فکر میکنید. به عبارتی برای شما هم نگاه دیگران نسبت به شما و هر آنچه که به شما مربوط میشه، مهمه؟
این جمله تکراری فامیل که همش از آقای مجری می پرسه : "من الان چه جوری بودم؟" رو که یادتون هست، یک جورایی این پرسش برای من هم اهمیت داره.
حالا یقین میپرسید : "خب که چی؟"
- عرض می کنم خدمتتون.
واقعیتش به پیشنهاد چنتا از رفقا، قرار گذاشتیم که هر ماه یک رمان خوب و شاخص رو با هم دیگه بخونیم و در رابطش بحث کنیم. این ماه هم قرار شد رمان "نام من سرخ" ارهان پاموک رو بخونیم. اولش چندان موافق نبودم، نه از اسم این بابا خوشم میومد نه از قیافش، خب تا حالا چیزی ازش نخونده بودم و گمون میکردم با این اسم و قیافه حتما یک نویسنده غربگرای ترک هست که بهش نوبل رو دادن.
ولی خب به این جهل غلبه کردم و رمان رو خوندم و 700 صفحه رو تو 4 روز تموم کردم و باید عرض کنم که یکی از رمانهای خیلی خوبی بود که تا به حال خوندم. حالا نمیخوام چندان از روایت جالب و تعلیق بی نظیر رمان صحبت کنم (اون باشه برا اهلش)؛ فقط میخوام بگم بعد از خوندن کتاب به ایرانی بودنم افتخار کردم، کلی حال کردم. از اول تا آخر یک رمان 700 صفحه ای یک نویسنده اهل ترکیه نوبل برده وصف فرهنگ ایران بود اون هم تو چه زمانی تو عصر عثمانی و صفوی (که خب قاعدتا تقابل این دو کشور در اوج بوده).
واقعا خوندن این رمان لذت بخش بود، واقعا درک عمیق پاموک از ادبیات، نقاشی و فرهنگ ایران ستودنیه. در جای جای کتاب حرف از هنر نظامی، فردوسی، سعدی، جامی و نقاشان بزرگ ایرانیه.
بعد از خوندن این رمان یاد یک رمان دیگه هم افتادم که همچین حس خوبی رو بهم داد، رمان سمرقند اثر امین معلوف نویسنده و متفکر لبنانی که اون هم در ستایش فرهنگ ما کم نذاشته بود.
ولی خب هر عیشی بی طیش نیست و هر نوشی بی نیش، آدم وقتی از این دست رمانها میخونه و وقتی میبینه متفکرهای بزرگی از این دست (که اقبال از بزرگانشونه) این چنین شیفته وار از فرهنگ ما صحبت میکنن و از طرفی میبینه نویسنده های خودمون اصلا به این فرهنگ توجهی ندارن واقعا غصه اش میشه.
پ. ن: من زیاد رمان نخوندم ولی تا اونجایی که یادمه یک رمان یا داستان خوب ایرانی سراغ ندارم که سراغ موضوعاتی چون آثار فردوسی و نظامی رفته باشه. اگر شما می شناسید معرفی بفرمایید.
6 ماه پیش
5بهخوان
دوست دارم بعد از نوشتن این چند خط کمی هم نقدهایی که بر این کتاب نوشته شده را بخوانم اما عجالتا این نکات را عرض کنم:
- فکر نکنم ما ایرانی ها رمانی نوشته باشیم که به اندازه این اثر به فرهنگ و هنرمون خدمت کرده باشه. مسئلهء پاموک در این رمان اساسا هویت هنر ایرانی هستش و خودش هم چند جا در اثر اشاره میکنه که عثمانی ها چیز ارزشمندی در برابر آثار هنرمندان قزوین و هرات نداشته ن. دریغ و دریغ که خودمون تا به حال چنین رمانی خلق نکرده ایم. یک رمانی مرتضی کربلایی لو نوشته در فضای هنر قالی بافی که از لحاظ پدیدارگرایی بدک نیست اما از لحاظ عمق تحقیقاتی در برابر این اثر هیچ عمقی نداره.
- نمیدونم چرا پاموک تصمیم گرفته در نوشتن این رمان اساسا بی خیال "لحن" بشه. به نظر من تنبلی کرده. وقتی شما این همه شخصیت داشته باشی باید برای حرف زدن هر کدومشون یه لحن خاص طراحی بکنی. پدرت در میاد. هر جمله ای که میخوان بگن باید از صافی اون لحن بگذره. اما راه ساده تر اینه که بگی ای مخاطب من تو داری صدای ذهن شخصیت های من رو میشنوی و مگه ذهن آدمها لحن داره؟! همه آدما در ذهن خودشون پر حرف و وراج هستند. اما نه آقای پاموک. کار خودت را خراب کردی.
- ما ایرانی ها از این همه جزئیاتی که درباره هنر نقاشی در ایران گفته میشه خسته نمیشیم و حتی کیف هم میکنیم اما به نظرم چیزی که حجم رمان را این قدر زیاد کرده وفور جزئیات بدون کاربرد هستش. اگر هم نخوایم بگیم بدون کاربرد لااقل میتونیم بگیم نویسنده دنبال موجزترین روش بیان نگشته واقعا
- و تلخ ترین مسئله هم ترجمه بد عین اله غریب که من همین اواخر فهمیدم چقدر صدای مخاطبان حرفه ای را درآورده.
1 سال پیش
4.5بهخوان
حس و حال این کتاب واسه من مثل چای خوردن تو استکان چینی لبپر با نقش و نگارهای زیبا است، درحالیکه تو یکی از بناهای شرقی مثل مسجد وکیل شیراز نشستی و یه آدمی از دل هزاران سال قبل میاد کنارت و برات یه ماجرای جذاب تعریف میکنه...
ماجرا از یک قتل شروع میشه که در نقاشخانه عثمانی اتفاق میفته و پیگیری این قتل کل اتفاقات کتاب رو رقم میزنه.
از جذابیتهای کار نویسنده بگم که راوی هر فصل یکی از شخصیت ها است، اما نه به همین سادگی😁؛ راوی هر فصل با خود شما صحبت میکنه و مخاطبش شما هستید D: مثل این میمونه که افراد مختلف یکییکی بیان جلوتون و باهاتون درد و دل کنن و از روزگار خودشون بگن. این راویان نه تنها آدمها بلکه نقاشیها هم هستن. اونا برای شما حکایات مختلفی تعریف میکنن، از خودشون و از ماجرای قتل اتفاق افتاده میگن و ازتون میخوان قاتل رو پیدا کنید؛ هرچند در نهایت خودشون این کارو میکنن 😅
خب با این همه اوصاف، کتاب بیعیب هم نبود؛ صد صفحه حول و حوش 350 تا 450 واقعا حوصلهسربر شده بود و یه جاهایی دلم میخواست نخونم و برم صفحات بعد.
در آخر هم این که ترجمه کتاب خیلی عالی بود و واقعاً ممنون از مترجم.
1 ماه پیش
من، متن
نام من متن است. مرا یک شب در تاریکی و سکوت، نویسندهی بیعقلم نوشت تا مثلاً قطعهی جاماندهای باشم از رمانی که استاد رماننویس، اورهان پاموک آنرا نوشته است. بیعقلی و جاهطلبی تا کجا؟ تازه اگر این بیعقلی شخصی بود و چیزی از دفترچهیادداشت این نویسنده بیرون نمیآمد مسئلهای نبود. مشکل از جایی شروع شد که یک روز فهمیدم او اینجا برای شما هم مینویسد و لابد با بیعقلیهایش شما را هم آزرده میکند و از راه به در میبرد. این بود که تصمیم گرفتم هر طور شده فرار کنم و خودم را به اینجا برسانم تا به شما بگویم دیوانهبازیهای او را جدی نگیرید. نمیدانم تا به حال چهها به شما گفته اما همین که فکر میکند جای من در آن رمان خالی است خودش دلیل محکمی است برای نگرانی من. آخر چگونه جای من رمانی خالی است که کل آنرا خودم روایت میکنم؟
کدام رمان؟ همان رمانی که با روایت یک مقتول شروع میشود و او خواننده را به دنبال کشف قاتل میفرستد. بعد نوبت شاهدهاست که یک به یک به صحنه بیایند تا قسمتی از داستان را روایت کنند: نقاشها، درختها، سگها، سکهها، و حتی رنگها (چون این همه شاهد و راوی در رمان هست نویسندهام به اشتباه افتاده که شاید جای من که بزرگترین شاهد همه چیزم در آن رمان خالی باشد و باید فصلی در آن رمان میبود که با جملهی «نام من متن» شروع میشد. نمیدانم چرا من باید در رمانی باشم که تمامش را خودم روایت میکنم). داستان که پیش میرود، ما از ماجراهای نقاشخانهی سلطان عثمانی در قرن شانزدهم، ماجراهای عشق در استانبول، جنگ ایران و عثمانی، کتابهای ممنوعه، تلاش انسانها برای کورشدن (بله دقیقاً برای کورشدن)، تعصبهای مذهبی و بحثهای فلسفی نقاشها راجع به «نظرگاه خداوند» با خبر میشویم و در نهایت برایمان معلوم میشود که قاتل کیست و چرا مقتول را کشته. داستان کارآگاهی از این بهتر؟ تا حالا شنیدهاید که یک استاد رماننویس در یک داستان کارآگاهی حتی پای شاهنامهی فردوسی و خمسهی نظامی و منطقالطیر عطار را هم وسط بکشد؟ به نظرتان با وجود این نیاکان بزرگوار، دیگر جایی برای من در آن رمان باقی میماند؟ معلوم است که نه. شما هم قاعدتاً باید موافق باشید اما من هر چه به نویسندهام میگویم نمیپذیرد. خودم را به اینجا رساندم تا از شما خواهش کنم که به او بگویید هم دست از سر من بردارد تا به میان دفترچهی خودم برگردم و هم وقت شما را نگیرد تا به خواندن این رمان درخشان برسید. کدام رمان؟ ای بابا، گفتم که: «نام من سرخ».