دربارهی کتاب عشق را پایان نیست (گالینگور)(مهتاب)انتشارات مهتاب منتشر کرد:خورشید به روی مزرعه نمناک برنج تابیده بود. پدر "اوبانیین" که سوار الاغ کوچکی بود. با گوشه آستین سمت چپش عرق از پیشانی پاک کرد، او در ایالت " کونگ تانگ" چین بود. پاهای بلندش که از زیر جبه کشیشی بیرون زده بود دائم به زمین میخورد. کفشهای سیاهرنگش که با کنف به پاهایش محکم شده بود با خاکهای جاده که به قطر یک اینچ ضخامت داشت برمیخورد مینمود. پاهای کشیش چون بدنش بزرگ بود، آن روز که " سولان" آن دختر چینی این کفشها را به او هدیه کرد با لبی خندان به پدر گفت " برو به طرف بهشت، پدر، فرشتهها نیز می خندن وقتی که پاهای گندتو ببینن" پیشنهادهای دیگر از همین دستهبندیمشاهده همه