دربارهی کتاب بیا با جغدها درباره دیابت تحقیق کنیمانتشارات چشمه منتشر کرد:
این کتاب شامل ?? جستار از ?? جستار کتاب اصلی است که سال ???? منتشر شده بود. سبک و سیاق نگارش سداریس در مجموعهی «بیا با جغدها دربارهی دیابت تحقیق کنیم» تفاوت چندانی با آثار پیشین او ندارد، اما در این کتاب چند تکگویی از زبان آدمهایی به شدت عجیب و غریب وجود دارد که با آثار عمدتا اتوبیوگرافیک این نویسنده فاصله دارند.
دندانپزشکان بدون مرز، بارکالله پسر، متفاوتتر فکر کن، کنار ایستادن، من هوادار ازدواج سنتی هستم، درک جغدهای فهیم و بخند کوکابورا برخی از جستارهای این کتاب هستند.
در بخشی از کتاب میخوانیم: نمیدانم این زن و شوهرها چطور از عهدهی این همه چیز برمیآیند، هر شب چند ساعت وقت صرف میکنند تا بچههایشان را ببرند به رختخواب و برایشان از روی کتاب، قصهی بچهگربههای بیتربیت و فُکهای یونیفرمپوش بخوانند و بعد اگر بچه دوباره دستور داد دوباره از اول شروع کنند به خواندن. در خانهی ما پدر و مادرمان ما را فقط با دو کلمه میگذاشتند توی رختخواب «خفه شو.» این آخرین چیزی بود که قبل از خاموش شدن چراغها میشنیدیم.
نشرچشمه پیش از این نیز کتابهای «مادربزرگت رو از اینجا ببر» و «بالاخره یه روزی قشنگ حرف میزنم» را از این نویسنده با ترجمهی همین مترجم منتشر کرده است.
«اگر یک چیز به درد بخور توی آن خانه بود، چیزی حتا شبیه بستنی، مدت ها پیش خورده شده بود. این را می دانستم و برای همین از فریزر آشپزخانه و فریزر دوم که توی انباری بود صرف نظر کردم و یک راست رفتم سراغ فریز برهوت توی زیرزمین. پشت مرغ هایی که پارسال توی حراج خریده بودیم و بسته های گوشتی شبیه شاه بلوط که روی شان را لایه ای ضخیم از برفک خون رنگ پوشانده بود، یک قوطی بستنی پیدا کردم. وانیلی و به رنگ چرک. اینقدر در فریزر مانده بود که حتا من بچه هم با دیدن برچسب قیمتش احساس کردم سنی ازم گذشته؛ «سی و پنج سنت! با این پول تو این دوره و زمونه هیچی نمی شه خرید!»
متن کتاب
پیشنهادهای دیگر از همین دستهبندیمشاهده همه
در واقع، چهار و نیم!
خوندن کتاب ناکامل/ناعالی (!) از نویسنده ای که دوستش دارم برام ناامیدکننده ست. حداقل موقع خوندن نیمه ی اول کتاب این احساس ناامیدی رو داشتم. ولی نیمه ی دوم می تونه حتی 5 ستاره بگیره.
چیزی که توی نوشته های دیوید سداریس منو می خندونه لحن جدی و بی تفاوتشه، مثل آدمی که جوک می گه و همه رو از فرط خنده به حال مرگ می ندازه اما خودش لبخند هم نمی زنه. این طور به نظر میاد که دیوید سداریس بیشتر برای خندوندن به دنیا اومده تا خندیدن، و همینه که نوشته هاش رو دوست داشتنی می کنه.
2 سال پیش
یا من دیشب کم حوصله بودم، یا نیمه ی دومش واقعا از نیمه ی اولش بهتر بود :)
در هر حال، اوایل کتاب، از داستان سوم به بعد، تمایلی به ادامهی کتاب نداشتم، اما الان ناراحتم که تمام شده.
بارک الله پسر، بخند کوکابورا، اوباما،ددرک جغدهای فهیم، شمارهی دو برای بردن، زباله، و هر روز پشت سر هم فوق العاده بودن.
1 سال پیش
4بهخوان
برای من، طنز خوب، طنزیه که نویسنده روایت میکنه، حرفهایی برای گفتن داره، احیانا نقد میکنه، حتی مجازه کنایه بزنه، اما عصبانی نیست، لجش نگرفته، برای خنده گرفتن از من زور نزده. نویسنده طنزنویس خوب از نظر من یله داده رو مبل تکنفره، با لذت به سیگارش پک میزنه و انگار که داره واسه همسادهش یه چیزی تعریف میکنه، مینویسه.
ساده و خنک و ناز و آروم.
بله پرتقال من.
استادبزرگ این نوع طنزنویسی از نظر من جناب یاروسلاو هاشک است در شوایک.
و بله، چند پله پایینتر، خیلی پله پائینتر، دیوید سداریس.
حین خواندن این اثر لبخند ملایمی رو لب آدمه.
1 سال پیش
3بهخوان
موقعی که این کتاب رو میخوندم مدام کتاب عطر سنبل ، عطر کاج توی ذهنم میومد و این همه تفاوت نگاه واقعا برام قابل تامل بود ...