کتاب|

عمومی|

داستان|

آمریکا

درباره‌ی کتاب بالاخره یه روزی قشنگ حرف می‌زنمانتشارات چشمه منتشر کرد: دیوید سداریس پر مخاطب‌ترین طنزنویس پانزده سال اخیر آمریکاست. تمام کتاب‌هایش با مقیاس‌های نجومی پر فروش‌اند. تاکنون تنها در آمریکا هشت میلیون نسخه از آثارش به فروش رسیده است. البته محبوب‌ترین و بهترین کتابش همین است که در دست دارید. بالاخره یه روز قشنگ حرف می‌زنم در سال 200 منتشر شد. همه آن را ستودند، هم منتقدان دوستش داشتند و هم خوانندگان، سداریس برای این کتاب از طرف مجله‌ی تایمز، طنز نویس سال لقب گرفت. به خاطر گوش حساس و نظم و انضباط بیمارگونه‌ی پدرم همیشه فکر می‌کردن این توانایی را داشت که نوازنده‌ی درجه یکی بشود. اگر در یک خانواده‌ی مهاجر به دنیا نیامده بود که دستگیره‌ی قابلمه هم برای‌شان جزء تجملات به حساب می‌آمد شاید می‌توانست ساکسیفون یاد بگیرد. خودشان «موسیقی یونانی» گوش می‌کردند، چیزی که فکر می‌کنم به عقیده‌ی همه‌ی آدم‌های دنیا یک ترکیب متضاد است. اگر دم گربه‌ی دلگرد لای در کامیون شیر فروش بماند نعره‌اش به راحتی می‌تواند وارد فهرست محبوب‌ترین آهنگ‌های اسپارتا یا تسالونیکی شود. از متن کتاب
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
دیدگاه کاربران
2 سال پیش
همه چیز از آن شب و آن کلوب شروع شد. دیوید روی صندلی ایستاده بود، صدایش را توی گلو انداخته بود و داشت چیزهایی را از توی دفترچه یادداشتش بلند بلند می‌خواند. هر سه چهار جمله‌اش با قهقه مشتری‌های کلوب قطع می‌شد و هر چه تعداد این خنده‌ها بیشتر می‌شد، اعتماد به نفس دیوید هم بیشتر می‌شد و یادداشتش را محکم‌تر و بلند‌تر می‌خواند. دفترچه را که بست و تشویق مشتری‌ها را با تعظیم کوتاهی جواب داد، چشمش به«آیرا گلس»افتاد. آیرا کنار صندلی ایستاد بود و همچنان برای دیوید کف می‌زد. دیوید از صندلی پایین پرید و یک بار هم اختصاصی برای آیرا تعظیم کرد. می‌خواست کت و کلاهش را بردارد و برود که آیرا پرسید: «دلت می‌خواد یادداشت‌هات رو توی رادیوی محلی بخونی؟»قلب دیوید به تپش افتاد. نمی‌دانست فشارش بالا رفته یا پایین افتاده. فقط حس کرد که دستش دنبال پشتی صندلی می‌گردد و قبل از زمین خوردن، روی صندلی نشست. چند روز بعد از این که دیوید با معرفی آیرا -که خودش هم مجری رادیو بود-چندتا از یادداشت‌هایش را توی رادیو محلی خواند، نامه‌ای از رادیوی ملی دریافت کرد از قلمش خوششان آمده بود و از او خواسته بودند برای رادیوملی هم چیزی بنویسد و با صدای خودش اجرا کند. دیوید «خاطرات سرزمین بابانوئل» را نوشت و برایشان اجرا کرد. این یادداشت چنان سروصدایی به راه انداخت که نیویورک تایمز او را به عنوان «پدیده بزرگ»معرفی کرد. ورق برگشته بود و دیوید سداریس ناکام و شکست خورده به پدیده دنیا ادبیات تبدیل شده بود. «بالاخره یک روزی قشنگ حرف می‌زنم»سومین کتاب دیوید سداریس است که در سال 2000منتشر شد و تا امروز هیچ نقد منفی‌ای بر آن نوشته نشده. او به خاطر نوشتن این کتاب، جایزه ثربر-طنز آمریکایی-را از آن خود کرد. آثار دیوید سداریس همواره جزو پرفروش‌ترین‌های دهه اخیر آمریکا و البته جهان بوده‌اند. بخشی از متن: «قیافه بی‌تفاوتش ارزش ملک و املاک ذهنی‌ام را زیر سوال می‌برد. اسپید، مغز آدم را چنان داغ می‌کند که دهن آدم تبدیل می‌شود به اگزوزی پر سر و صدا. این قدر حرف می‌زدم که زبانم خون می‌افتاد و فکم جا می‌زد و گلویم در اعتراض ورم می‌کرد.» هاله عابدین، شماره‌ی495 همشهری جوان، 2 اسفند 93
2 سال پیش
چند سالی است که ترجمه‌های پیمان خاکسار فروش خوبی دارند. شاهدش چاپ‌های چندباره‌ی ترجمه‌های اوست که در بازار کم‌رونق کتاب به چشم می‌آید. خاکسار روی نویسنده‌های مشهور و کتابهای مهم‌شان دست نمی‌گذارد. بااین‌حال، داستان‌هایی انتخاب و ترجمه می‌کند که به مذاق خواننده‌ی ایرانی خوش می‌آیند. از داستان بلند عامه‌پسند، که در زمان انتشارش بوکوفسکی هنوز نویسنده‌ی شناخته‌شده‌ای برای ایرانی‌ها نبود، تا ترجمه‌ی رمان جزء از کل نوشته‌ی استیو تولتز که پیش‌تر کسی از این نویسنده‌ی استرالیایی چیزی به فارسی ترجمه نکرده بود. خاکسار در گفت‌وگویی با مجله‌ی تجربه می‌گوید: «من از نویسنده‌ای که در کارش جنون باشد خوشم می‌آید». اگر شما هم از این نویسنده‌ها خوشتان می‌آید، این کتاب‌ها را بخوانید: «سوختن در آب، غرق شدن در آتش»، چارلز بوکوفسکی / «عامه‌پسند»، چارلز بوکوفسکی / «هالیوود»، چارلز بوکوفسکی / «یکی مثل همه»، فیلیپ راس / «باشگاه مشت‌زنی»، چاک پالانیک / «سومین پلیس»، فلن اوبراین / «بالأخره یه روزی قشنگ حرف می‌زنم»، دیوید سداریس / «مادربزرگت رو از این‌جا ببر»، دیوید سداریس / «اتحادیه‌ی ابلهان»، جان کندی تول / «برادران سیسترز» ، پاتریک دوویت / «اومون را»، ویکتور پلوین / «شاگرد قصاب»، پاتریک مک‌کیب / «پسر عیسی»، دنیس جانسون / «جزء از کل»، استیو تولتز / «توانه‌ی برف خاموش»، هیوبرت سلبی جونیور / ماه‌نامه‌ی شهر کتاب، شماره‌ی هشتم، سال 1395.
1 سال پیش
چون نشر چشمه بود، خاکسار هم ترجمه کرده بود و اسم دلنشینی داشت، از کتابخانه برداشتم. الآن دو هفته است که خواندمش. تازه یادم آمده چیزی درباره‌اش ننوشتم: خوب یادم است که دوست‌داشتنی بود. جستارها را می‌توانم قوی بنامم. هنوز سه چهارتایش را دارم مزه‌مزه می‌کنم چون به دلم نشسته. حتی وقتی می‌خواندمش، به این فکر می‌کردم چقدر خوب می‌شود آدم از زندگیِ خودش این‌طور با جزییات به یاد بیاورد و حرفه‌ای بنویسد.
1 سال پیش
4بهخوان
یک "سیت‌داون کمدیِ" وزین و درست‌حسابی. :))
کتاب های دیگر دیوید سداریسمشاهده همه