مقدمه کتاب رو بیشتر از خود داستان پسندیدم
اینکه ما برای تعیین حد و حدود ارزش ها در عمل به مصداق احتیاج داریم
مثلا مهربونی خوبه ولی در عمل تا چه حدی باید مهربون بود تا نتیجه خوب و درستی گرفت؟
ولی داستان رو اعصابم بود
از یه طرف یه دختر داریم که بی بند و باره، تکلیفش با خودش معلوم نیست. نمیدونی عاشق پسره اس یا فقط میخواد بازیش بده
از طرف دیگه یه پسر احمق داریم که شدیدا عاشق دختره اس و مهم نیست بانو چیکار کنه این آقا با طناب بانو به هر چاهی بانو امر کنن میرن
ولی آخرش دلم سوخت
مخصوصا اینکه واقعی بود