دربارهی کتاب ناگازاکیداستان رمان ناگازاکی، از نقطه نظر شخصیتی به نام کوبو شیمورا روایت می شود. کوبو مردی 56 ساله است که به این نتیجه می رسد که زندگی، دیگر از او گذشته است و سال های عمر او رو به پایان است. او تنها زندگی می کند، هیچ وقت یک رابطه ی طولانی مدت نداشته است و نقاط مشترک بسیار اندکی با همکارانش در اداره ی هواشناسی دارد. آن ها با هم برای خوردن ناهار و نوشیدنی، به بیرون می روند و این حس رفاقت میان شان، باعث طرد شدن و انزوای شیمورا می شود. او به جای این کارها، به دنبال پیدا کردن دوستانی در اینترنت می رود و با گویندگان اخبار تلویزیون، صحبت می کند. حتی خانه ی کوبو هم در حاشیه و گوشه ی شهر قرار دارد. هر روز، مثل روز قبل می گذرد و این موضوع، او را تبدیل به مردی بدخلق کرده است و حتی صدای جیرجیرک های پرتعداد شهر نیز، می تواند او را شکنجه ی روحی دهد. با گم شدن برخی مواد غذایی در خانه ی کوبو، این روتین کسالت بار به هم می خورد. او حس می کند که که کسی[یا چیزی]وارد خانه اش می شود و محتویات خوارک ماهی و آب پرتقال او را می دزدد. شیمورا برای تحت نظر گرفتن خانه اش، دوربینی در آن کار می گذارد. اگرچه کوبو بسیار مشتاق است تا این مزاحم را پیدا کند، اما باید دید آیا آمادگی لازم را برای دیدن چیزی که دوربین آشکار خواهد کرد، دارد یا نه.پیشنهادهای دیگر از همین دستهبندیمشاهده همه
ناگازاکی، رمانی کوتاه برگرفته از داستانی واقعی به قلمِ «اریک فی» نویسندهی فرانسویست.
داستان در موردِ مردی ۵۶ساله و کارشناسِ هواشناسی به نامِ «شیمورا» که به تنهایی در خانهای در حاشیهی شهر «ناگازاکی» زندگی میکند.
همه چیز از آنجا شروع میشود که او به جابجایی لوازم خانه به خصوص کم شدنِ خوردنیها در یخچالِ خانهاش مشکوک میشود تا سر انجام به این نتیجه میرسد که دوربینی در خانه نصب کند و وقتی در خانه نیست به مونیتورِ خانه بپردازد، تا اینکه... .
کتاب را با ترجمهی روانِ آقای «محمود گودرزی» خواندم و چند حسِ مختلفِ عجیب (تنهایی، فلش بک به خاطراتِ گذشته و ...) در هنگامِ مطالعهی کتاب داشتم.
اولین کتابی بود که از این نویسنده میخواندم و از دوستِ عزیزی که با ریویوی جذابش من را ترغیب به خواندنِ آن کرد تشکر میکنم.
داستان برای من کشش مناسبی داشت اما ثلثِ پایانیِ کتاب برای من بسیار جذابتر بود.
در انتها ضمن اینکه ۴ستاره برای کتاب منظور میکنم و خواندنش را به دوستانم پیشنهاد میکنم، توجه شما را به دو قسمت از نوشتههای کتاب جلب مینمایم:
میگویند برخی لاکپشتهای دریایی برای مردن به همان ساحلی بازمیگردند که در ان به دنیا آمدهاند یا ماهیهای آزاد دریا را ترک میکنند و به رودخانهای میروند که در آن بزرگ شدهاند تا در آن تخمگذاری کنند. چنین قراردادهایی بر زندگیِ موجوداتِ زنده حکمفرماست.
به خود میگویم باید در تمامِ قانونهای اساسیِ دنیا این حقِ غیرقابل مصادره نوشته شود که هرکس بتواند هر وقتی بخواهد به مکانهای مقدسِ کودکیاش بازگردد. به او دسته کلیدی بدهند که درِ تمام آپارتمانها، ویلاها و باغچههایی را که در کودکیاش در آن گذشته به رویش باز کنند و به او اجازه دهند ساعتها در قصرهای زمستانیِ خاطراتش پرسه بزند.
1 سال پیش
4بهخوان
ناگازاکی، رمانی کوتاه برگرفته از داستانی واقعی به قلمِ «اریک فی» نویسندهی فرانسویست.
داستان در موردِ مردی ۵۶ساله و کارشناسِ هواشناسی به نامِ «شیمورا» که به تنهایی در خانهای در حاشیهی شهر «ناگازاکی» زندگی میکند.
همه چیز از آنجا شروع میشود که او به جابجایی لوازم خانه به خصوص کم شدنِ خوردنیها در یخچالِ خانهاش مشکوک میشود تا سر انجام به این نتیجه میرسد که دوربینی در خانه نصب کند و وقتی در خانه نیست به مونیتورِ خانه بپردازد، تا اینکه... .
کتاب را با ترجمهی روانِ آقای «محمود گودرزی» خواندم و چند حسِ مختلفِ عجیب (تنهایی، فلش بک به خاطراتِ گذشته و ...) در هنگامِ مطالعهی کتاب داشتم.
اولین کتابی بود که از این نویسنده میخواندم و از دوستِ عزیزی که با ریویوی جذابش من را ترغیب به خواندنِ آن کرد تشکر میکنم.
داستان برای من کشش مناسبی داشت اما ثلثِ پایانیِ کتاب برای من بسیار جذابتر بود.
در انتها ضمن اینکه ۴ستاره برای کتاب منظور میکنم و خواندنش را به دوستانم پیشنهاد میکنم، توجه شما را به دو قسمت از نوشتههای کتاب جلب مینمایم:
میگویند برخی لاکپشتهای دریایی برای مردن به همان ساحلی بازمیگردند که در ان به دنیا آمدهاند یا ماهیهای آزاد دریا را ترک میکنند و به رودخانهای میروند که در آن بزرگ شدهاند تا در آن تخمگذاری کنند. چنین قراردادهایی بر زندگیِ موجوداتِ زنده حکمفرماست.
به خود میگویم باید در تمامِ قانونهای اساسیِ دنیا این حقِ غیرقابل مصادره نوشته شود که هرکس بتواند هر وقتی بخواهد به مکانهای مقدسِ کودکیاش بازگردد. به او دسته کلیدی بدهند که درِ تمام آپارتمانها، ویلاها و باغچههایی را که در کودکیاش در آن گذشته به رویش باز کنند و به او اجازه دهند ساعتها در قصرهای زمستانیِ خاطراتش پرسه بزند.
1 سال پیش
1بهخوان
به سختی تمومش کردم،اصلا دوسش نداشتم.
خیلی ساده و پیش پا افتاده بود/.
3 ماه پیش
3بهخوان
در سالگرد حمله اتمی ایالات متحده به ناگازاکی چه رمانی بخوانیم؟
این رمان کم حجم فقط دو نقطه اتصال با حمله اتمی به شهر ناگازاکی دارد اما روح اصلی حاکم بر رمان حاکی از نوعی وحشت و بی معنایی ناشی از غیرقابل باور بودن حملات اتمی امریکا به ژاپن است.
داستان در سال 2008 میگذرد. مردی که به تنهایی زندگی میکند متوجه میشود یک غریبه در خانه اش حضور دارد. تا آن زن غریبه توسط مرد و پلیس پیدا شود نیمی از حجم اندک داستان تمام شده و باقی داستان روایت شدت بی معنایی حاکم بر زندگی این زن و مرد است که محصول فقر، تنهایی و بی رحمی اجتماعی حاکم بر ژاپن امروز است.
زن در واقع یک فرد "تبخیر شده" است. در ژاپن چنین اتفاقی مرسوم است که آدمهای شکست خورده در زندگی اجتماعی برای ناشناخته ماندن، ناگهان همه چیز و همه کس را میگذارند و میروند. به این افراد "جوهاتسو" میگویند. این ایده به صورت خیلی شفاف تر در رمان "زن در ریگ روان" اثر خیره کننده نویسنده ژاپنی "کوبو آبه" تبدیل به داستان شده است. در جامعه ای که رقابت اقتصادی بدون ترحم فرودستان را له میکند طبیعی است که شخصیت رمان ناگازاکی بگوید:
"هرگز آنهایی را که موفق میشوند دوست نداشته ام. نه به این خاطر که موفق میشوند بلکه از این رو که به بازیچه موفقیت خود تبدیل میشوند بازیچه یک «من» نابینا شده «من» به هر قیمت، پایان آدمی است."
زنی که مخفیانه در خانه یک مرد زندگی میکند در واقع بعد از بیکاری و بی سرپناهی به خانه سالهای کودکی خود بازگشته. این ایده هم به شکل درخشانی در داستانی از ای. ال. دکتروف به نام "اجمونت درایو" مطرح شده است: خانه هایی که به سادگی میخریم و میفروشیم و اجاره میدهیم مکان هایی هستند که برای ما و آدمهای قبل و بعد از ما الهام بخش و معنابخش بودهند. در این رمان زن که از بی رحمی جامعه متحیر است از تلاشش برای بازگشت به تنها سرچشمه اصالت میگوید:
"میگویند بعضی لاک پشت های دریایی برای مردن به ساحلی بر میگردند که در آن به دنیا آمده اند. میگویند ماهیان آزاد برای زاد و ولد دریا را رها میکنند و به رودخانه ای بر میگردند که در آن بزرگ شده اند. چنین آدابی بر موجود زنده فرمان میراند. مــن هم پس از به پایان بردن چرخۀ بزرگی در زندگیم به یکی از قدیمی ترین بیوتوپهایم بر میگشتم. جایی که در فضای هشت سالگی کشفیات بزرگم را در آن انجام داده بودم. شگفتی ها، نویدهای ناشنیده. در این سالهای اخیر از پنجره اتاقی كه قبلاً اتاق من بود - و بعدها اتاق شما ـ دیگر احتمالاً قدر و قیمتی برای چشم انداز قائل نبودید. شاید از آن خسته بودید. اما تصورش را بکنید در آغوش گرفتن کوهسار ایناز و خلیج، انبارهای دریایی و تمام آن کشتی ها تنها با یک نگاه برای کودکی مثل من چه معنایی داشت. وقتی به سمت چپ متمایل میشدم کلیسای "اورا" را میدیدم. جایی که مرا در آن تعمید داده بودند، و در سمت راست محله های دور دست شمالی را. عجیب است این محله های کاتولیک که با بمب یک کشور مسیحی با خاک یکسان شدند... در ژاپن مسیحیان بسیار کمی زندگی میکنند انگار اتم های خشمگین رها شده از دست آمریکا میخواستند تردستی شومی برای آنان به نمایش بگذارند.
اتاقم را که ایوانی مشرف به دنیا بود دوست داشتم. مشرف به تولد دوبارۀ دنیایی که در یک روز نهم اوت دور دست چندین نفر از نیاکانم در آن مرده بودند..."