بعد خوندنش این مصرع بیادم اومد: چو بید بر سر ایمان خویش می لرزم!
11 ماه پیش
4بهخوان
داستان آموزنده و غمانگیزی بود.
9 ماه پیش
4بهخوان
کشیش وارد دهکده ای می شود تا مراسم دفن و خاکسپاری پیرزنی را انجام دهد. زن همسایه او را خبر کرده است. پیرزن جز دخترک نابینا و ضعیفی که خواهرزاده ی اوست کسی را ندارد. دخترک هیچ کس را ندارد تا از او محافظت کند، پس کشیش دختر را به خانه اش می برد و نهال وجودش را پرثمر می کند. تفکر و تکلم به او می آموزد. دختر که بزرگ و زیبا می شود، کشیش به او دل می بندد و زندگی خودش ، پسر و همسرش آبستن اتفاقات تازه ای می شود ...
نثر شاعرانه ی آندره ژید در این داستان، لطافت و نسیمی در روح و قلب شما ایجاد خواهد کرد.
یک عاشقانه ی آرام ، کوتاه و دل انگیز...
پاورقی: پاستورال، سمفونی شماره ی ۶ بتهوون است که ارتباطی است میان انسان و طبیعت.
3 ماه پیش
3بهخوان
بار اول خوندم، متوجه نشدم درست.دوباره خوندم، و به دلم ننشست بطور کلی.اما کتاب پراز توصیفهای دقیق و زیباست.