به نام او
🔹️در ادبیات کلاسیک فارسی شاعر بزرگ کم نداریم ولی لقب حکیم به همه آنها اطلاق نمیشود مثلا به سعدی و حافظ و مولوی حکیم نمیگویند. حکیمان شعر فارسی فردوسی و سنایی و ناصرخسرو و نظامی هستند. البته تمام این صفتها مثل حکیم و شیخ و خواجه و مولانا دارای حساب و کتابیست که در اینجا نیازی نیست که به آن اشاره کنم. مخلص کلام اینکه سوای ارزش هنری آثار این شاعران چیز دیگری نیز در اثرشان هست که به آن حکمت میگویند. به نظر من در ادبیات کلاسیک غرب هم میتوان به نویسندگانی لقب حکیم داد، این چهار نویسنده بهمعنای واقعی کلمه حکیماند: هوگو، دیکنز، تالستوی و ملویل
🔸️این بزرگان از بالا به سوژههای خود نگاه میکنند و بهطور کامل محیط بر اثر ادبیشان هستند، پند اخلاقی میدهند، حکم صادر میکنند عملی را صراحتا تقبیح میکنند و خب چون نیک بنگریم حق هم دارند چون حکیماند و بیش از دیگران خود صلاحیت اظهارنظر دارند.
هوگو از این دست نویسندگان است، اگر با این دید به رمانهای او نزدیک شویم نه تنها برخی از فرازهای آن را ملالآور درنمییابیم بلکه همان را از برجستگیهای آثار او بر میشمریم.
🔸️نود و سه آخرین رمان ویکتور هوگو است، رمانی درباره انقلاب فرانسه، وجه تسمیه رمان سال وقوع داستان یعنی هزار و هفتصد و نود و سه است. سال چهارم انقلاب که در آن اتفاقات مهمی رخ میدهد که یکی از آنها اعدام لوئی شانزدهم است. میگویند هوگو همیشه آرزو داشت مستقلا رمانی درباره انقلاب بنویسد. در واقع نود و سه تحقق این آرزو بود و به یکی از آثار مهم درباره انقلاب تبدیل شد او در این رمان با خلق سه شخصیت خیالی: مارکی دولانتوناک (نماد رادیکالیسم در جبهه سلطنتطلبان)، سیموردن (نماد رادیکالیسم انقلابی جمهوریخواهان) و گوون دولانتوناک (جمهوریخواه صلحطلب) و قرار دادن آنها در بستر وقایع تاریخی فضای انقلابی آن سال را بهخوبی ترسیم میکند. و از این جهت خواندنش بهکار تمام جوامعی که دچار رادیکالیسم شدهاند یا در آستانه آن قرار دارند میآید. فیالمثل همین روزهای کشور ما.
🔸️از نود و سه، سه ترجمه در بازار موجود است، که تازهترین آن ترجمه محمدرضا پارسایار است که پیش از این نیز بینوایان و گوژپشت نتردام را از هوگو ترجمه کرده بود و گویا دیگر آثار او را نیز در دست ترجمه دارد من این نسخه را با ترجمه محمد مجلسی، مترجم توانمند دیگر، مقایسه کردم و نثر پارسایار را بهتر دیدم و آن را برگزیدم شما هم میتوانید همین کار را بکنید.
🔹️«در نظر اول تصور میشد این سازه چیز بیهودهای است؛ آنجا میان خلنگزار قرار داشت؛ اما بعد، هر که درمییافت این سازه به چه درد میخورد لرزشی در خود احساس میکرد. نوعی تختهبند بود با چهارپایه چوبی. سر تختهبند دو تیرک عمودی بلند بود که بالای آن یک تیرک عرضی قرار داشت. قطعهای سهگوش از تیرک عرضی آویزان بود که در آسمان نیلگون بامدادی به سیاهی میزد. سرِ دیگر تختهبند نردبان بود. بین دو تیرک عمودی، در پایینِ تختهبند، زیر قطعه سهگوش، صفحهای دو تکه بود که وقتی این دو تکه کنار هم قرار میگرفت سوراخی گرد، تقریباً به قطر گردن انسان، پدید میآمد. بخش فوقانی صفحه در شیاری میلغزید، بهطوری که میتوانست بالا و پایین رود. در حال حاضر، دو تکهای که سوراخ گرد را تشکیل میدادند از هم جدا بودند. پایینِ دو تیرکی که قطعه سهگوش در میانشان بود تختهای بود که میتوانست روی لولایی بچرخد و شبیه قپان بود. کنار این تخته سبدی دراز بود و بین دو تیرک، در جلوی خرک، سبدی چهارگوش. هر دو سبد به رنگ قرمز بودند. بجز قطعه سهگوش که آهنی بود، همه سازه چوبی بود. این مجموعه چنان زشت و حقیر و کوچک بود که معلوم بود ساخته دست آدمی است، و چنان بدهیبت بود که گویی دیوان آن را به آنجا آورده بودند.
این سازه بدریخت گیوتین بود.»
1 سال پیش
5بهخوان
در دنیای ادبیات داستانی، حداقل دو شاهکار دربارۀ انقلاب کبیر فرانسه و پیامدهای آن داریم. یکی از آنها «داستان دو شهر» شاهکار «چارلز دیکنز» است و دیگری، آخرین اثر و شاهکار ویکتور هوگو، یعنی: نود و سه.
ماجراهای «داستان دو شهر»، قبل از انقلاب فرانسه آغاز میشود ولی مشخص نیست در کدام سال از بازۀ زمانی این انقلاب (۱۷۹۹–۱۷۸۹) پایان مییابد. دیکنز «داستان دو شهر» را در سال 1859 نوشت، زمانی که کشورش (انگلستان) انقلاب صنعتی را تجربه کرده بود و آمریکا و برخی دیگر از کشورهای اروپایی، در حال پشت سر گذاشتن مراحل مختلفی از انقلاب صنعتی بودند. برای افرادی که در تاریخ انقلابهای جهان مطالعه داشتهاند، همواره این سوال مطرح بوده که انقلاب مدنی فرانسه نقش مهمتری در تاریخ بشر بازی کرده یا انقلاب صنعتی انگلستان که تازه به معنای عام «انقلاب»، یک انقلاب نبود. این پرسش چهبسا در آن زمان در ذهن خود دیکنز وجود نداشته ولی امروزه میتواند ذهن خوانندگان «داستان دو شهر» را در حین خواندنش مشغول کند.
«داستان دو شهر» کمتر روی اشخاص حقیقی دخیل در انقلاب فرانسه تمرکز میکند ولی در توصیف تغییرات جامعۀ فرانسه در حین انقلاب بسیار موفق است بهنحوی که خواننده با تک تک سلولهای تَنَش، احساس و درک میکند که چرا اولین انقلاب فرانسه پس از مدتی (در اوایل قرن 19) به دست یک امپراتور (ناپلئون) افتاد.
و اما رمان «نود و سه» که در سال 1874 منتشر شد، از نظر ذکر جزئیات تاریخی، دقیقترین اثر داستانیای است که دربارۀ انقلاب فرانسه نگاشته شده؛ با وجود اینکه تمرکز اثر (چنان که از نامش هویداست) بر رخدادهای سال هزار و هفتصد و نود و سه است. در حالی که در رمان دیکنز، همۀ شخصیتها خیالی هستند و او به مسائل این انقلاب نگاهی کلیتر میاندازد، هوگو موفق میشود تا با ترکیبی از شخصیتهای حقیقی و خیالی، هم اطلاعات مفیدی دربارۀ شخصیتهای حقیقی و افراد مشغول به بازی قدرت در آن روزگار در فرانسه ارائه بدهد و هم با استفاده از شخصیتهای خیالی، فضای حاکم بر آن دوران فرانسه را بهشکل ملموستری توصیف نماید.
«نود و سه»، سه شخصیت اصلی دارد: 1- «مارکي دو لانتوناک» پرنس برتانیایی که فرماندۀ اشرافیان سلطنتطلب است و قصد دارد حکومت جمهوري را براندازد و کشور را به دوران گذشته باز گرداند. 2-«گوون دو لانتوناک» نوۀ برادر مارکي دو لانتوناک که اگرچه اشرافزاده است به صف انقلاب و جمهوريخواهان پیوسته. او نمونهای از انسانی قدرتمند و درعینحال اخلاقمدار و درستکردار و مُعَرِّف آرمانهای ویکتور هوگو است. 3-«سيموردن» کشيشی جمهوريخواه که سخت به آرمانهاي انقلابي پايبند است. در واقع «مارکی» و «سیموردن» بسیار شبیه هم هستند و فقط هر دو، در یک سوی میدان نبرد قرار ندارد!
«نود و سه»، مثل اغلب آثار «هوگو» فصلهایی دارد که گویا ربط چندانی به خط اصلی داستان ندارند (توصیف فاضلابهای پاریس در «بینوایان» و توصیف کلیسای نتردام در «گوژپشت نتردام» را به خاطر بیاورید). نکتۀ مهم در هنگام مطالعۀ آثار نویسندگان قرن نوزده فرانسه این است که اطناب جزئی جداییناپذیر از آثارشان محسوب میشود ولی این اطناب به معنای آببستن به داستان نیست. مثلاً «هوگو» در همین «نود و سه» در پی دادن دیدی جامعالاطراف به خوانندگان دربارۀ انقلاب فرانسه است و میخواهد که خوانندگان بهخوبی شرایط زمانی و مکانی شخصیتهایش را درک نمایند.
از «نود و سه» چندین ترجمه در دسترس قرار دارد ولی خوشخوانترنشان همین ترجمۀ محمدرضا پارسایار است.