دربارهی کتاب تسخیر شدگانانتشارات بهنود منتشر کرد:کتاب (( تسخیر شدگان)) اثر نویسنده مشهور روسی، فئودور داستایوفسکی (1881-1281) است. او آثار ادبی منحصر به فردی خلق کرده که در آنها ، روان شناسی فضای آشفته ی سیاسی، اجتماعی و معنوی روسیه ی قرن نوزدهم را بررسی می کند. فئودور داستایوفسکی صاحب آثار بیشماری شامل چهارده رمان، هفده داستان کوتاه و ... است. جنایات و مکافات، ابله و برادران کارامازوف از شناخته ترین آثار اوست، تسخیر شدگان ماجرای یک توطئه سیاسی در یکی از شهرهای ایالات و معرفی قهرمانان با تعصب همچون موجوداتی پست و بیخیال است که از همه خصایص بشری بی بهره اند. مسایلی که در این کتاب مطرح می شود به فرد بستگی ندارد بلکه مقصود تمام ملت است. قهرمانان کتاب واقعا جن زده و تسخیر شده اند، زیرا زندانی یک قدرت مرموزند که آنها را به ارتکاب اعمالی وادار میکند که لیاقت و سزاواری انجام آن را ندارند شیاطینی نامشخص اند که قهرمان واقعی اند و انسان ها به منزله عروسک های خیمه شب بازی اند که به فرمان آنها به جنب و جوش در می آیند. هیچ یک از کتاب های داستایوفسکی پیچیده تر از این کتاب نیست، زیرا ابهام و آشفتگی همه قهرمانان را در هم می فشرد این داستان با یک رشته حوادث مرموز که در ظاهر با وقایع دیگر ارتباط ندارند، پایان می یابد.پیشنهادهای دیگر از همین دستهبندیمشاهده همه
این رمان رو نسبت به جنایت و مکافات بیشتر دوست داشتم، شاید به این علت که حس میکردم این رمان پخته تر است و بهتر پرداخت شده.
این رمان شخصیت های بسیار به یاد ماندنی در ذهن شما ایجاد می کند، پیشنهاد میکنم حتما بخونید.
3 سال پیش
5بهخوان
[یادداشتی از جنزدگان اثرِ فیودور داستایفسکی]
این نوشته برای کسانیست که این اثر را مطالعه کردهاند.
روایتی از زوال و مرگ|تراژدیِ روحیِ ستاوروگین
این داستان بلند برایم تصویری واحد بود. تصویری که مدام در دل خود بازتولید میشود.
از زیادهگویی میپرهیزم. همه چیز به قدرِ کفایت گویاست تنها لازم است چند قسمتِ کوتاه از این داستانِ بلند در امتدادِ یکدیگر آورده شوند. آنچه در اینجا برایم اهمیت دارد سرنوشتِ اشخاص است یا یک شخص. مرگ، سرنوشتِ محتومِ نیکلای وسیهوالودویچ(ستاوروگین) و تمامِ آنهاییست که به نحوی با وی پیوند خوردهاند.
[داستانِ مرکزی- رُنه ماگریت]
تنها یک صحنه، دوئلِ ستاوروگین و گاگانف، صحنهای که بسط پیدا میکند در تمامِ داستان ریشه میدواند و به دوئلِ او با هستیاش منتهی میشود(هستی، موجودی دوگانه، درون و بیرون).
داستایفسکی در جایی از کتاب نوشته است:
"رؤياها همه بر باد رفت و آشفتگی نه فقط به نظم نیامد بلکه دلبههمزن تر شد."
در جایی دیگر میگوید:
"زندگی همه درد است، وحشت است. آدم بیچاره است. امروز همه چیز رنج است و ترس..."
کمی بعد از زبان کیریلف نقل میشود:
" هر کس بخواهد به آزادیِ حقیقی برسد باید جسارتِ خودکشی داشته باشد..."
آغازِ جنون: مرگِ ماتریوشا دخترکِ ۱۲ ساله
ستاوروگین نقل میکند
[ماتریوشا از دو روزِ پیش سخت بیمار بود و شبها مدام هذیان میگفت. البته من پرسیدم ضمنِ هذیان چه میگوید. او در گوشم گفت که طفلک حرفهای وحشتناکی میزند. میگوید: " من خدا را کشتم."
...خبر آورد که ماتریوشا خود را حلق آویز کرده است.]
اوفیلیای زیبا، مغروق با دستهگلی در دست [هملت]
اشتیکه که با گربهاش جان داده بر تلی خاک[تانگوی شیطان]
شادیِ بیدوامِ شاتوف از بازگشتِ همسرش با فرزندِ ستاوروگین در شکم و مرگِ خودناخواستهاش :
[سه نفری به چشم بر هم زدنی او را بر زمین افکندند و چنان بر خاک فشردند، که نمیتوانست تکان بخورد. آن وقت پیوتر استپانویچ تپانچه به دست جست. ... فریادِ کوتاهِ نومیدی از گلوی شاتوف بیرون زد. اما دهانش را بستند و صدایش خفه شد. پیوتر ستپانویچ لولهی تپانچه را به دقت بر پیشانی او گذاشت و فرو فشرد و ماشه را چکاند]
/جنونِ قاتلان/
درست بلافاصله پس از شاتوف مرگِ خودخواستهی کیِریلف واقع میشود.
دوئلِ کیِریلف با خدا:
"اگر خود را بکشم ارادهام برتری یافته و خدا میشوم."
[(پیوتر استپانویچ) دندانبرهم سایان، هر طور که بود شمع را روشن کرد و آن را دوباره روی شمعدانی ایستاند و به اطراف نگاه کرد. جسدِ کیریلف را دید که پای پنجرهای که هواکش آن باز بود افتادهاست، پاها رو به کنج راست اتاق. تیر به شقیقه راستش شلیک شده بود. گلوله از جمجمه گذشته و از بالای آن سمت چپ بیرون آمده بود. مقداری از مخِ او مخلوط به خون به اطراف پاشیده بود. تپانچه در دستِ خودِ کشتهی بر زمین افتاده مانده بود. ظاهرا فوری جان سپرده بود.]
در این میان قتلِ ماریا تیموفی ییونا(همسرِ مجنونِ ستاوروگین) و برادرش سرهنگ لبیادکین (با نقشهی پیوتر استپانویچ) اتفاق میافتد.
همسرِ شاتوف بعد از دیدنِ جنازهی همسایهی شاتوف،کیریلف،
[فقط شیون میکرد که اگر این یکی کشته شده شوهرش هم جان به در نبرده است. ظهر که شد به حالِ اغما افتاد و دیگر به هوش نیامد و سه روز بعد جان سپرد. نوزادش نیز که سرماخورده بود پیش از خودش تلف شده بود]
سپس مرگِ ستپان ترافیموویچ سرسپردهی واروارا پترونا (مادرِ ستاوروگین) و پدرِ پیوتر:
[سه روز بعد جان سپرد، اما در بیخودیِ کامل مُرد. به آرامی خاموش شد، مثلِ شمعی که تا ته سوخته باشد.]
و در آخر مرگِ ستاوروگین، بندهی شیطان، فاؤستِ داستایفسکی و پایانِ این تراژدیِ مُهلک:
[شهروند کانتون اوری همان جا خود را از چهارچوبِ در آویخته بود. روی میزِ کوچکی پاره کاغذی افتاده بود که روی آن نوشته شده بود:" هیچ کس مقصر نیست. خودم کردم!"]
تنها پیوتر استپانویچ شیطان از این مهلکه جان بهدر میبرد.
[مفیستوفلس: از هیچ لذتی سیر ناشده، از هیچ کامیابی خُرسند ناگشته،
او به سوی اشباح دگرگونشوندهای که با نگاه خود میبلعدشان
میشتابد، ولی این لحظهی واپسین را که مبتذل و میان تُهی است،
مرد بدبخت میخواهد هنوز مداومش بدارد.
او که چندان سخت در برابرم ایستادگی مینمود،
زمانش سرانجام به سر رسیده، پیرمرد روی زمین افتاده است.
ساعت از حرکت میایستد...
همسرایان: میایستد. خاموش است،
همچنان که نیمشب. عقربه هم میافتد.
مفیستوفلس: میافتد. بودنی بود، گذشت.
همسرایان: همه چیز پایان یافت.
مفیستوفلس: پایان؟ واژهای به راستی احمقانه!
برای چه پایان؟
پایان، نیستیِ ناب: اینهمانیِ کامل.
پس، آفرینش جاودانه برای چه؟
ناپدید شدنِ آفریده در نیستی!
"همه چیز پایان یافته است." ما چه میتوانیم در این باره بدانیم؟
این همانقدر درست است که مدعی شویم هستی هرگز نبوده است.
ولی هستی گردِ خود مانند یک چیز واقعی در چرخش است.
من خلاء جاودانه را تقریباً همانقدر میپسندم.
فاؤست- گوته]
من از این تصاویر رهایی نمییابم، ذهنم مدام از یکی بر دیگری میپرد.
2 سال پیش
4بهخوان
کیریلف: «اگر باشد خدا، به ارادۀ اوست همه چیز! و من نمیتوانم سرپیچی کنم از ارادۀ او. اگر سرپیچی کنم نافذ است ارادۀ من! و من وظیفه دارم که استقلال ارادۀ خودم را اعلام کنم ... چون ارادۀ خدا ارادۀ من است. آیا در تمام دنیا نیست هیچکس که وقتی پایان داد به خدایی خدا و اعتقاد پیدا کرد به ارادۀ خود جرأت داشته باشد که اعلام کند روایی ارادۀ خود را، آن هم در مسائل مهم؟ ... من میخواهم اعلام کنم ارادۀ خودم را. ممکن است باشم تنها کس، اما خواهم کرد این کار را» ...
«... سه سال است که در جست و جوی خصلت خدایی خود بودهام و یافتهام آن را. خصلت خدایی من استقلال اراده است. این چیزی است که با آن میتوانم مهمترین جنبۀ استقلال و آزادی هولناک خود را نشان دهم. زیرا بسیار هولناک است این آزادی. من خود را میکشم تا استقلال خود را نشان دهم و آزادی هولناک خود را.» (داستایفسکی، 385-383)
1 سال پیش
5بهخوان
.
استاوروگینِ جنزدگان احتمالاً عجيبترين و مضطربترین و شايد ترسناكترين و قطعاً پیشبینیناپذیرترین صورتی است كه داستايفسكي از انسان نمایانده است. او به حیات نیهیلیستی عادت کرده است و از انسانيت، فقط ظاهرش را به ارث برده است. استاوروگینِ تسخیرشده، یک گام جلوتر هم رفته؛ او نه فقط عادت کرده، که از آن عبور کرده و روحش با شیاطین گره خورده است. عادت کردن، انسان را به ورطهی روزمرگی و ملالت میاندازد و اینجاست که همه چیز برای انسان، شمرده میشود؛ انسان، ساعتها و هفتهها و روزها و سالها و آدمها و کارها و همهچیز دیگر را فقط میشمارد، به امید روزی که همه چیز تمام شود. اما این شمارش تمامی ندارد. چنین انسانی اسیر توهم و گرفتار وهمیات نفسانی میگردد. سرنوشت محتوم چنین انسانی افتادن در دام نیهیلیسم و خودکشی است. استاورگین، در محضر تیخون مدام میگوید: «همهی اینها، پوچ و احمقانه است» و این، آن چیزی است که داستایفسکی در پس جهان جدید، رؤیت کرده است. او دیده که نیهیلیسم، حریقی است که مغزها را میسوزاند و نه خانهها را.
تقدیر و قضای وضعیت استاوروگینزده، حریق نیهیلیسم است و در جهانی که ارادهی خدا حاکم نباشد، ارادهی منِ انسان حاکم میشود و هر چیزی، صورت مباح پیدا میکند، گویی خدا مرده است و انسان وامانده و نیستانگار، راهی جز خودکشی ندارد. جهانی که از آن، خدا، حذف شود، همه چیز در آن مجاز و مباح میشود.