کتاب|

عمومی|

داستان|

آلمان

پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
دیدگاه کاربران
2 سال پیش
4بهخوان
کل کتاب شبیه چیزاییه که یه آدم خیلی باهوش خیلی مست نصفه شب بلغور می‌کنه. قطعاً کتاب جالبیه، و خیلی خوب نوشته شده، اما نمی‌دونم غیر از اون چه حسی نسبت بهش داشته باشم. ضمن این که بسیار هم جنسیت‌زده است ولی فکر کنم انتظار دیگه‌ای هم نباید داشت.
2 سال پیش
اگر دنبال رمان‌هایی با رنگ و بوی فلسفی هستید که به مضامین عشق و مرگ و روابط میان انسان‌ها بپردازد، کارهای کوندرا را از دست ندهید. میلان کوندرا در دهه‌ی هفتاد در ایران مشهور شد و هنوز خیلی از کارهایش مثل بار هستی (نشر قطره)، جاودانگی (نشر علم)، زندگی جای دیگری است (نشر نو) در ایران پرطرفدارند. کوندرا با چنان ظرافت و نکته‌سنجی عمیقی در مضامین رمان‌ها و داستان‌هایش کندوکاو می‌کند که گاهی منتقدان وسوسه می‌شوند کارهای او را فلسفی بنامند. ماه‌نامه‌ی شهر کتاب، شماره‌ی هشتم، سال 1395.
6 ماه پیش
4بهخوان
داستان کند ولی پر از ایده های زیبا
2 سال پیش
3بهخوان
قهرمان اصلی کتاب از حرکت دست پیرزنی ساخته می شود که در استخر مشغول تعلیم شناست ،وقتی بیرون می آید برای مربی اش دست تکان می دهد و ازهمین حرکت است که شخصیت خیالی اگنس در ذهن نویسنده شکل می گیرد و به تبع اون در طول کتاب به داستان شخصیت هایی که مستقیم یا غیر مستقیم ،به اگنس مربوط هستند، پرداخته می شود. کتاب ،حاوی مفاهیم فلسفی ،روانشناختی و سیاسی زیادی است که گاهی اوقات انقدر گیج کننده می شد که مجبور میشدم یه صفحه رو دو بار بخونم یا حتی از سر بعضی از اون ها که پیچیده تر بود، بگذرم.یه جوری بود انگار کوندرا می خواست تمام افکار و عقیده ها و عقده هاش رو تو این کتاب بگنجونه که عاقبتش هم تبدیل شده بود به کتابی نه چندان دلچسب و کسل کننده که خواننده رو به زور دنبال خودش می کشونه من به کوندار ارادت خاصی دارم و همیشه از خوندن نوشته هاش لذت می برم ولی باید بگم که این کتاب دیگه یه مقدار زیاده روی بود ،داستان انسجام خاصی نداشت و دائما از یه داستان به یه داستان دیگه و از یه شخصیت به یه شخصیت دیگه تغییر میکرد. بخش هایی از کتاب وقتی که دیگر دلواپس آن نباشیم که در چشم محبوبمان چگونه دیده شویم معنایش این است که دیگر عاشق نیستیم *** هیچ چیز بیشتر از آوردن دلیل برای توجیه بی فکری به کوشش فکری نیاز ندارد *** زشتی جنگ در این است: نزدیکی خون ریخته دو طرف،مجاورت شهوانی دو سرباز،که چشم در چشم هم،یکدیگر را با سر نیزه می درند *** بی نهایت جای خوشوقتی است که تا به حال جنگ ها را فقط مردها اداره کرده اند . اگر زن ها می جنگیدند چنان در بی رحمی پایدار بودند که روی سیاره ما حتی یک موجود بشر باقی نمی ماند
کتاب های دیگر ميلان كوندرامشاهده همه