کتاب|

عمومی|

داستان|

آلمان

درباره‌ی کتاب وزارت دردنشر نو منتشر کرد:نه راهِ پس نه راه پیش: در پی جنگ های بالکان در دهۀ 1990 تانیا لودسیچ و شاگردانش در تلاش برای دریافت اجازۀ اقامت، از گروه ادبیات و زبان های اسلاوی در دانشگاه آمستردام سر در می آورند.در آنجا تانیا باید ادبیات یوگوسلاوی سابق را به یوگوسلاوی سابق درس بدهد. آنان، سرگردان در برزخ امن هلند، سعی می کنند نه فقط دخل و خرجشان را به هم برسانند، بلکه از این عالم سرگردانی و بلاتکلیفی راه به جایی ببرند.تانیا تصمیم می گیرد برای شاگردانش درسی با عنوان «یوگونوستالژی» برگذار کند و این خاطرات مشترک و آگاهانه از دورانی زوال یافته موقتاً سرزندگی و نیروی تازه ای در آنها می دمد. اما زمانی که رویدادهایی غم انگیز آنان را به مواجهه با پیامدهای تجزیۀ خشونت بار میهنشان ناگزیر می کند، پیوندهای شکنندۀ همکلاسی ها از هم می گسلد.«اوگرشیچ، همچون ناباکوف، بر توانایی ما در به یاد آوردن گذشته به عنوان منبعی برای حفظ هویت اخلاقی و عاطفی مان تأکید می گذارد.»-واشینگتن پست
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
دیدگاه کاربران
1 ماه پیش
پناهندگی به وزارت درد نویسنده پیش از شروع رمان در صفحه‌ای نوشته است که «راوی، داستان او، شخصیت‌ها و موقعیت آنها در رمانی که خواهید خواند همه خیالی‌اند. حتی شهر آمستردام کاملاً واقعی نیست.» البته می‌توان این حرف او را پذیرفت چراکه به‌هرحال حدی از تخیل در اثر راه پیدا کرده و اختلالی در سیر زمان و روابط شخصیت‌ها و سرنوشت هر کدام ایجاد کرده. اما می‌شود این را هم اضافه کرد که این رمان «مابعدِ واقعیت» واقعه‌ای‌ست که زندگی آنهایی را روایت می‌کند که دیگر فقط می‌توانند خودشان را با «ما» تعریف کنند نه چیزِ دیگر. واقعه چیست؟ آخرین حادثهٔ کشور درندشت سابق: فروپاشی یوگوسلاوی. راوی که خانه و زندگی را جا گذاشته و برای نجات جانش از کشورش گریخته، در روندی تکان‌دهنده به مرور خاطرات و ردّشان در اکنون سرگرم است. خانهٔ مصادره‌شده و صاحبخانه‌های جدید را به یاد می‌آورد. انگار هر چیز که در «اکنون» هست جلدی از گذشته رویش کشیده شده. هر اتفاق بلافاصله گذشته را احضار می‌کند. گذشته اکنون است و اکنون در گذشته جریان دارد. هر دو در هم سرریز می‌شوند و اندوه و شادی‌های کوچکی را به یاد می‌آورند که دیگر خونی زیر پوستشان نیست. ترکیب همه اینها نوری بر واقعهٔ بزرگ می‌اندازد. راوی با خونسردی‌ای که انگار ریشه در قصه‌گویی «یوگی‌ها» دارد سعی می‌کند اجزای متعدد «فروپاشی» را ذره‌ذره کنار هم بچیند بلکه تعبیری از چرائیِ فاجعهٔ بزرگ به دست بیاورد؛ بلکه بتواند این درهم‌تنیدگی دائمی و احضار گذشته‌اکنون را در روانِ ملتهبش به قرار برساند. او در میانِ دیگر فراری‌ها و مهاجرانی گیر افتاده است که هر کدام جز اینکه تیپ یا شخصیتی برای پیشبرد رمان‌اند، ترکشی خونین از پیکرهٔ فاجعه‌اند. هیچ‌کدام نمی‌توانند هویت خود را سرراست تعریف کنند. تکلیفشان با هویتشان معلوم نیست. فقط می‌توانند اکنون را با گذشته تعریف کنند. گذشته‌ای که در عالم واقع امتداد نیافته است. یعنی اکنون زمانی تعریف‌پذیر می‌شود که گذشته باشد، آن هم گذشته‌ای جراحی‌شده: «ما»، «مردم ما»، «زبان ما»، «کشور ما». آن هم وقتی که دیگر نه «ما» در کار است نه زبان مشترک نه کشور مشترک. دیگر چیزی برای نامیدن باقی نمانده. همه‌چیز نامش را از دست داده است. فاجعه رخ داده و کسی نتوانسته کاری بکند. هرکس باید مسیر سرنوشتش را در پیش بگیرد و اگر توانست، از گذشته رها شود: یکی به دورترین نقطه از کشور سابق پناه می‌برد، یکی پرستار خانگی خانه‌های بی‌شمار می‌شود، یکی خودش را به بیماری روانی می‌زند تا دیپورت نشود، یکی آوارهٔ کوچه‌های جهان می‌شود به آواز و لعنت‌خوانی، یکی هم راه را در معبد سکسِ خشن و فریاد می‌جوید: در «وزارت درد».
کتاب های دیگر دوبراوکا اوگرشیچمشاهده همه