کتاب|

عمومی|

داستان

درباره‌ی کتاب هر روزانتشارات میلکان منتشر کرد:در لحظه ی عاشق شدن حسی هست كه انگار پیشینه ی صدها ساله دارد و چند نسل از همین حس، پشت هم قرار گرفته تا این لحظه ی خاص و این تقاطع فوق العاده شكل بگیرد. شاید احمقانه به نظر برسد؛ اما در قلب تان و در مغز استخوان های تان حس می كنید كه از همان اول قرار بوده است همه چیز به همین نقطه از زمان ختم شود و همه ی پیكان های نامرئی به آن اشاره می كرده اند و حتی خود جهان و عالم هم همین لحظه را از مدت ها پیش تدارک دیده است و شما تازه دارید متوجه آن میشوید و حالا دارید به نقطه ای می رسید که همیشه قرار بوده است برسید.کار عشق همین است: کاری میکند که میخواهی دنیا را از سر بنویسی. کاری میکند بخواهی شخصیت ها را انتخاب کنی، صحنه را بسازی و داستان را پیش ببری. کسی که دوستش داری مقابلت می نشیند و میخواهی هرکاری از دستت برمی آید، برای ابدی کردن این لحظه انجام دهی.از متن کتابداستان لویتان بدیع، بی نظیر و به شکل درد آوری صادقانه است. او در این اثر، معضلات گیج کننده و سخت دوران جوانی را به زیبایی بررسی میکند مثل حس بیگانگی با خود و پیدا نکردن جایگاه. من این کتاب را نخواندم؛ بلکه بلعیدمش. جودی پیکولتنوشته ای سرشار از جملات هوشمندانه و عمیق...لویتان باعث میشود به سرعت بخوانید و پیش بروید. او این کار را با پیچ و خم های داستان اصلی و دیدگاه های جالب «آ» رایج به هویت، انزوا و عشق انجام میدهد. هر روز این قدرت را دارد که به قلدرها نیز هم دردی بیاموزد و این کار را با جواب دادن به سوالی مهم انجام میدهد: چه حسی دارد من جای تو باشم، حتی اگر شده فقط برای یک روز مجله ی انترتینمنت ویکلی
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
دیدگاه کاربران
2 سال پیش
3بهخوان
خب، خیلی وقت پیش فیلمش رو دیدم و اصلا دوستش نداشتم، به همین خاطر وقتی یکی از دوستان (زینب) شروع به خوندنش کرد و از خوندنش لذت برد، حسابی تعجب کردم و کنجکاو شدم بخونمش. داستان کتاب در مورد یک موجود تقریبا روح واره که هر روز در بدن یک شخص جدید از خواب بیدار میشه. این اشخاص نسبتا هم سن و سال خودش هستن و نسبتا در یک فاصله جغرافیایی قرار دارن. این موجود که اسم خودش رو اِی گذاشته، بیست و چهار ساعت در بدن این اشخاص، میزبان ها، زندگی می کنه و بعد هم منتقل می شه به یک بدن دیگه. اِی با واقعیت زندگی ش کنار اومده و سعی می کنه مهمان خوبی باشه و زندگی کسی رو به هم نریزه، تا اینکه یک روز عاشق دوست دختر یکی از میزبان هاش، به نام ریانن، می شه.. اما این فقط لایه ی بیرونی داستانه: این کتاب در مورد تجربه ی نوجوانیه، در مورد پذیرش تفاوت ها، و عشق و جنسیت. گرچه اِی شخصیت ثابتی داره، اما میزبانش یک روز جذابه، یک روز چاق. یک روز سر به زیر و آرامه، و یک روز معتاد و الکلی. یک روز افسرده ست و یک روز مسئولیت پذیر و مهربان. یک روز فقیره و یک روز ثروتمند. حتی یک روز خدمتکار غیرقانونیه. و خوب به همین نسبت هم میزبان اِی یک روز نرماله، یک روز هم جنس گرا و یک روز ترنس. در واقع در این کتاب همراه با اِی میشه نوجوان بودن رو در تمام انواعش، و البته به صورت نسبتا سطحی، تجربه کرد. در کل نظرات نویسنده در مورد جنسیت، چندان برای من جالب نبود. یک مقدار حالت تحمیلی و ترویجی داشت. اما کتاب جالبیه. قلم نویسنده هم قویه و ترجمه ی فاطمه جابیک هم روان و خوبه. میشه از خوندنش لذت برد و بعد هم بستش و گذاشتش کنار.
1 سال پیش
سلام.کتاب خوبیه و شمارو بشدت درگیر میکنه و میخواین زود تمومش کنید. کتاب ۳ جلد هست که متاسفانه فقط ۱ جلدش چاپ شده و ادامه کتاب ترجمه نیست
1 سال پیش
2بهخوان
بنظرم اصلا خوب نبود.‌یکم نویسنده در جهت عادی کردن همجنسگرایی هم شیطنتهایی داشت. ماجرای فردیه که هر روز توی بدن یه نفر متفاوت بیدار میشه. گاهی دختره گاهی پسر. این وسط عاشق هم میشه پردازش داستان هم اصلا خوب نبود.
10 ماه پیش
3.5بهخوان
همیشه به این فکر می‌کردم که ای کاش میشد انسان ها از دریچه چشم دیگران دنیا را ببینید و این کتاب تعبیر همان خواسته بود. ایده جالب و در عین حال زندگی بسیار سخت میشود. حالا بهتر میتوانم بفهمم که روح برای خودش هویت مستقلی دارد حتی اگر از دریچه چشم های دیگران بدنیا نگاه کند. از خواندن کتاب لذت بردم به خاطر خارق‌العاده بودن طرح کلی داستان و در عین حال به این فکر کردم اگر واقعی بود چقدر وحشتناک بود. اما دلم میخواست اتفاق مهم تری در داستان بیفتد.