کتاب|

عمومی|

داستان

درباره‌ی کتاب مردی که می‌خنددهنگام طوفان مخصوصا طوفان برف. شب و دریا در هم آمیخته و به شكل مه غلیظی در می‌آیند. كشتی در دنیایی مه‌آلود دستخوش گردباد، به هر طرف رانده می شد. بدون آنكه نقطه اتكا،‌ وسیله برگشتن از راه منحرف یا توقف داشته باشد،‌ در میان افق نامرئی و عقب سر تیره و تار پیش می‌رفت.
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
دیدگاه کاربران
2 سال پیش
4بهخوان
چقدر غمناک و غیر قابل پیش بینی... جزئیات زیادو دوست ندارم و ازش میگذرم... ولی خیلی داستانش زیبا و غمناک و غافلگیر کننده بود
2 سال پیش
5بهخوان
یکی از بهترین رمان هایی که تا به حال خوانده‌ام. داستانی به شدت هیجانی و پر فراز و نشیب و غیر قابل پیشبینی. جالب است بدانید شخصیت معروف "جوکر" از این کتاب گرفته شده! اما اگر به دنبال پایانی شاد شبیه به سریال های ایرانی ( زندگی شیرین می‌شود یا شاهنامه آخرش خوشه ) هستید خواندن آن را به شما پیشنهاد نمی‌کنم!
2 سال پیش
5بهخوان
یک کتاب بی نظیر دیگر از ویکتور هوگو که با خلق شخصیتهای درخشان یاد آن را در ذهن خواننده تا ابد زنده نگه می دارد. رمانی کلاسیک درباره ی تقابل ثروتمندان و مردم فرودست.
2 ماه پیش
5بهخوان
هرچقدر از خوبی های این کتاب و داستانش بخوام بنویسم اشتباه کردم خودتون بخونید و لذت ببرین
کتاب های دیگر ویکتور هوگومشاهده همه