کتاب|

عمومی|

داستان|

آلمان

درباره‌ی کتاب مرگ در ونیزانتشارات نگاه منتشر کرد:شخصیت اصلی کتاب نویسنده‌ای است که دیگر توانایی نوشتن ندارد و به ونیز می‌رود. در آنجا عاشق پسر جوانی می‌شود و با آن که هرگز این دو باهم گفتگویی نمی‌کنند اما این عشق نویسنده را به حال دیگری از رهایی و اعتلای روحی می‌رساند. با همه‌گیری وبا در ونیز نویسنده نیز بیمار می‌شود.لوکینو ویسکونتی در 1971 فیلمی بر پایه این رمان ساخت که شخصیت اصلی در آن به جای نویسنده? اهنگساز است.“مرگ در ونیز” به دوره ای تعلق دارد که هنر نمادپردازی توماس مان به اوج خود می رسد، دوره ای که نویسنده در کنار آن “کوه جادو” را هم می نویسد، که از نظر توفق به تضاد یاد شده، تضاد هنر و زندگی با آن اشتراک محتوایی دارد: اگر توماس ما در “مرگ در ونیز” هنر دنیاگریز و مرگ گرا را به دامان مرگ می برد، در “کوه جادو” دیگر قهرمانش را، که هنرمند نیست تا آستان? مرگ می برد، تا از گرایشش به مرگ گرایشی که از کودکی در شخصیت و روحی? او جای گرفته، نجات یابد.
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
دیدگاه کاربران
2 سال پیش
3بهخوان
مرگ در ونیز شرح زندگی نویسنده سالخورده ای ست که عاشق پسربچه‌ ای لهستانی می‌شود و تا جائی پیش می رود که اعتبار و منطق روزمره ی زندگی‌ اش به چالش کشیده می‌شود قسمت هایی از داستان که با حضور خدایان یونانی و حال و هوای افلاطونی در هم آمیخته از جمله ی زیباترین و خواندنی ترین بخش های این کتاب به شمار می ره با این حال برای مطالعه ی این کتاب سه چیز نیاز خواهید داشت حوصله ی زیاد حوصله ی زیاد و باااز هم حوصله ی زیاد سراسر کتاب پر شده از توصیفات شهوديِ و كاملاٌ بي پروايي که از خصیصه های بارز مکتب ناتورالیستی به شمار می آد . توجه بیش اندازه به جزئیات و ذکر حوادث بسیار جزئی ، به قدری در این اثر به کار رفته که گاها" از صبر و حوصله ی خواننده خارج میشه
2 سال پیش
4بهخوان
به نام او یک توماس مان یکی از محبوبترین نویسنده‌های من است، از نسل نویسنده‌های قدر قدرتی که صرف تفنن نمی‌نوشتند و به هیچ‌وجه نباید از سر تفنن با آثارشان مواجه شد. در این هفته برای بار دوم مرگ در ونیز را خواندم و بیش از پیش از آن لذت بردم و ظرایف آن را دریافت کردم، علاوه بر متن داستان مقدمه حسن نکوروح بسیار خواندنی و آموزنده است. دو قسمتی از کتاب تفسیرهای زندگی نوشته ویل دورانت (انتشارات نیلوفر) در مورد مرگ در ونیز: "این حال و هوای خوشدلانه در نوشته‌های مان، چندان نپایید گرچه خود او بسیار شادمانه‌تر از کتابهایش بود. در بهار ۱۹۱۱ مدت یک ماه در لیدو به سر برد. گویا شهر ونیز سیمای ابری و بارانیش را در آن روزها به او نشان داده باشد، هنگامی که مرواریدهای معماری آن را در پرده‌ای از مه پیچیده شده است و جلوه‌های چشمگیر آن مبهم و ناپیداست. هرچه بود توماس مان دستمایه یکی غم‌انگیزترین و بهترین داستانهای خود مرگ در ونیز را از همان جا گرفت. قسمت عمده داستان از تجربه‌هایش مایه می‌گرفت: نوجوانی لهستانی و زیبا، بیماری واگیر وبا و گم شدن چمدان که خروج از شهر را به تعویق انداخته بود. همه چیز از قبل مشخص شده است حتی شخصیت اصلی داستان، او خود توماس مان بود که در هیئتی دیکر به انحطاط بالقوه نهفته در هنر که از نظم و منهیات اخلاقی گریزان بود می‌اندیشید" سه من پیش تر از این به دلیل جدیدتر بودن ترجمه حدادی اول آن را خریدم و بعد چنان پشیمان شدم که مگو، واقعا نخواستنی و نخواندنی بود. خودتان ببینید و قضاوت کنید.
2 سال پیش
1بهخوان
انتظار بیشتری داشتم از اولین کتابی که از توماس مان خوندم ، هر چند هیچ وقت با رمان نویس های آلمانی ارتباط برقرار نکردم. خوندمش با بی حوصلگی و مرارت
6 ماه پیش
4بهخوان
ویرایش شده بعد از تماشای اقتباس ایتالیایی ویسکونتی از رمان: رمان درباره سیر انحطاط یک رمان نویس شهیر آلمانی ست که اعتبار جهانی اش را نادیده میگیرد و در جستجوی بازیافتن روحیه ی متهور و طبع غماز سفری ناگهانی را آغاز میکند و سر از ونیز در می آورد. در آنجا دلباختهء پسرکی لهستانی میشود که منبع الهام هنری او میگردد. این دلباختگی سرمنشا شروع یک انحطاط یا تعارض اخلاقی - فکری در نویسنده میشود و نهایتا در ونیز میمیرد. تعارض اینجاست که اشنباخ هنرمندی در جستجوی تعادل و اخلاق است اما در می یابد در برابر زیبایی اصیل توانایی مقاومت ندارد مسئله اصلی این است که قهرمان داستان بفهمد هنرمند هرگز قدرت خلق و درک و احاطه یافتن بر زیبایی اصیل را ندارد. زیبایی اصیل فقط محصول طبیعت است و هنر را به آن راهی نیست. هنرمندان اگرچه دلباخته زیبایی هستند و جان در این راه میگذارند اما در برابر آن حقیر هستند "مقدمه ابتدای کتاب به نکات خیلی مهمی اشاره کرده اما گویا نکته ها را خیلی روشن و واضح به هم متصل نکرده است. به هر حال من با«هنر دکادانس» یا هنر انحطاط آشنا نبودم که خوب معرفی ش کرده." مقدمه خوب کتاب به این نکته اشاره دارد که نویسنده در واقع ضمن توجه به جهان اخلاقی فردریش نیچه آن را با سرانجامی که برای گوستاو اشنباخ رقم میزند نقد میکند. جهانی که نیچه پیش روی هنرمندان گشود پیوند هنر و زندگی را نوید میداد بر خلاف جریان "هنر انحطاط" که هنر را با مرگ پیوند داده بود. اما توماس مان با انداختن قهرمانش در ورطهء نابودی، نشان داد که وعدهء نیچه نیز دروغ است اقتباس ویسکونتی خیلی به رمان وفادار است اما شخصیت اشنباخ را به جای رمان نویس تبدیل کرده به آهنگساز
کتاب های دیگر توماس مانمشاهده همه