کتاب|

عمومی|

داستان

درباره‌ی کتاب ماتیگاریانتشارات مانیاهنر منتشر کرد:نگاه کن، من خانه ام را با دست های خودم ساختم؛ اما ستلر ویلیامز در آن خوابید و من بیرون خانه در ایوان. تا مایل ها، هرچه زمین در اطراف خانه بود را آباد کردم اما در نهایت ستلر ویلیامز بود که محصول را به خانه برد. سهم من پس مانده هایی بود که او به جا می گذاشت. در تمام صنایع و با همه ی ماشین آلات کار کردم، اما سود آن به حساب بانکی ستلر ویلیامز واریز می شد و در آخر، سکه ای یک سنتی جلویم می انداخت. مطمئنم که از همه ی این مسائل باخبری. من با رنج و زحمت در آن مزرعه همه چیز کاشتم، اما هرچه محصول داد نصیب ستلر ویلیامز شد. عجب دنیایی ست! دنیایی که خیاط لباس پاره می پوشد، کشاورز توت وحشی می خورد و معمار برای داشتن یک سرپناه گدایی می کند. یک روز صبح از خواب عمیق چندین ساله بیدار می شوم و به او می گویم: "ستلر ویلیامز، تو هرچه را کاشتند، خوردی. حال گوش هایت را باز کن و صدای ترومپت و شیپور آزادی را بشنو. خیاط لباسش را می خواهد، کشاورز زمینش را و کارگر ماحصل عرق ریختنش را. معمار خانه اش را طلب می کند. از خانه ام برو بیرون. خودت دست داری آدم ظالم و طماع. برو برای خودت خانه بساز! چه کسی اغفالت کرده که فکر می کنی معمار چشم و زبان و عقل ندارد؟“
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه