دربارهی کتاب بدشانسی و دردسرانتشارات تندیس منتشر کرد:
در ارتفاع سه هزارپایی صحرای کالیفرنیا مردی را از هلیکوپتر به پایین
پرت میکنند...و جک ریچر ناگهان در بطن توطئه ای که برای قتل دوستان قدیمی اش ترتیب داده شده قرار میگیرد.ریچر نه تلفنی دارد،نه آدرسی نه هیچ راه ارتباطی.اما زنی به نام فرانسیس نیگلی از اعضای واحد ارتشی سابق او با استفاده از یک پیغام رمزی که فقط برای هشت عضو برگزیده ی گروهشان قابل فهم است پیدایش میکند و او را در جریان قتل هولناک یکی از افرادشان میگذارد.طول نمیکشد که آن ها از ناپدید شدن دو نفر دیگر از دوستانشان باخبر میشوند.ولی ریچر تسلیم نمیشود...چون در دنیایی پر از بدشانسی و دردسر وقتی کسی جک ریچر و گروهش را هدف قرار میدهد.باید منتظر عواقب آن باشد...
پیشنهادهای دیگر از همین دستهبندیمشاهده همه
من این گونه را دوست دارم و خواننده پر و پا قرصش هستم. اما از خدا که پنهان نیست از شما هم نباشد، دارم از «ریچر» خسته میشوم. یک روند یک نواخت حاکم است که مرتب این شعار دوران کودکی را در ذهنم تکرار میکند :
« بازم مثل همیشه، ریچر برنده میشه» و این بد است.
البته که قهرمان و قهرمان محوری را درک میکنم اما این مطلقا برنده بودن ریچر روی مخ است. «هری پاتر» گاهی شکستهای مقطعی میخورد، جغدش را یا دوستی را از دست میداد یا معلمی پدرش را در میآورد.
«جیمز باند» گاهی رو دستی میخورد یا اشتباهی میکرد و گندی بالا میآورد که منجر به مرگ بیگناهانی میشد و رئیسش توبیخش میکرد.
همین جریان برای همه صادق است از «فرودو بگینز» و «لوک اسکای واکر» تا «شرلوک هلمز» و «کال دکستر». این «جک ریچر» اما خال هم بر نمیدارد. من وقتی جلد حاضر را میخوانم و میدانم تا الآن بیش لز هفت جلد دیگر هم برایش نوشته شده است میدانم که قهرمان داستان کشته نخواهد شد و یقینا برنده جنگ خواهد بود اما بد نیست یکی از دور و بریهایش مثلا بمیرد یا خودش یک تیر بخورد یک هفته در بیمارستان بخوابد.
تکراری شده. انگار گودزیلا ست. وارد میشود، پس از لوله کردن همه و خوابیدن با زنی جدید آدم بدها را روانه دیار باقی میکند و تمام. ضد قهرمان به معنی واقعی کلمه هیچ وقت هیج غلطی نمیتواند بکند.
این تجربه این سیزده جلد است و مهم ترین دلیلی که حال ندارم بروم سراغ جلد چهاردهم.
ولی کلا سرگرمی خوبی ست. زیاد اگر نخوانید اذیت نمیکند.