کتاب|

عمومی|

داستان

درباره‌ی کتاب مرشد و مارگریتاانتشارات پویان منتشر کرد: بولگاکف نوشتن این رمان را در سال 1928 آغاز کرد و اولین نسخه خطی آن را دو سال بعد به دست خود آتش زد. دلیل این کار احتمالا ناامیدی دلیل شرایط خفقان‌آور آن زمان اتحاد جماهیر شوروی بوده است. در سال 1931 بولگاکف دوباره کار بر روی این رمان را آغاز کرد و تا چهار هفته پیش از مرگش در سال 1940 ادامه داد. در نهایت این رمان در سال 1941 توسط همسر بولگاکف به پایان رسید، اما در زمان استالین اجازه چاپ به این اثر داده نشد و سرانجام در سال 1965 در تیراژ محدودی به چاپ رسید که با استقبال شدید مردم مواجه شد. نسخه‌های آن یک‌شبه به فروش رفت و کتاب با قیمتی نزدیم به صد برابر قیمت روی جلد به کالایی در بازار سیاه تبدیل شد. این رمان ساختاری پیچیده دارد. می‌توان گفت نوعی رئالیسم جادویی روسی است. رمان که بن‌مایه‌های فلسفی و اجتماعی دارد با پس زمینه‌ای سیاسی که به شکلی رقیق و غیر مستقیم یادآور دوران خفقان استالینیسم است به بیانی بسیار ظریف و هنرمندانه و گاه شاعرانه مسائل مختلف جامعه روسی را مطرح می‌کند و در سطح فلسفی‌اش گرفتاری‌ها و بحران‌های انسان معاصر را گوشزد می‌کند. در این اثر سه داستان شکل می‌گیرد و پا به پای هم پیش می‌رود و گاه این سه در هم تنیده می‌شوند و دوباره باز می‌شوند تا سرانجام به نقطه‌ای یگانه می‌رسند و با هم یکی می‌شوند.
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
دیدگاه کاربران
2 سال پیش
5بهخوان
یک بعدازظهر گرم بهاری، دو شاعر روس داند در پارکی در مسکو با هم گپ می‌زنند و به عادت کمونیست‌های آن دوران به باورهای خداپرستانه ایراد می‌گیرند. شیطان که دست بر قضا در آن روز در مسکو است میان حرف آنها می‌پرد و ضمن تشکر، می‌گوید بالاتر از همه دلیل‌های اثبات وجود خدا که آن دو دارند رد می کنند، یک دلیل ساده‌تر هم هست: اینکه «خدا هست». طبیعتاً آقایان شاعرها به شیطان می‌خندند و ماجراها شروع می‌شود. شاعران روس کشته می‌شوند، تئاتر مسکو به هم می‌ریزد، عده زیادی دیوانه می‌شوند، پلیس و کاگ‌ب سرگردان می‌شوند، مارگریتا حاضر به فداکاری می‌شود، عده زیادی دیوانه می‌شوند،... داستان «مرشد و مارگریتا» با سه خط داستانی پیش می‌رود که آخر سر این سه خط به‌طرز هوشمندانه‌ای به هم می‌رسند. داستان در دل ماجرای خودش، خیلی آرام و زیرپوستی فضای پلیسی حکومت استالین را هم توصیف می‌کند و به علاوه یک روایت فوق العاده خواندنی هم از داستان تصلیب به دست می‌دهد که با روایت کتاب مقدس تفاوت دارد. اما درس اصلی این است که «به شیطان نباید خندید.» «مرشد و مارگریتا» ۲۵ سال بعد از مرگ نویسنده‌اش منتشر شد. بولگاکف پزشک بود، نویسنده هم بود، در زمان استالین هم زندگی می‌کرد و نویسندگی در زمان استالین چندان کار آسانی نبود. تا مدت‌ها آثار او ممنوع بودند تا اینکه با وساطت ماکسیم گورکی، استالین اجازه انتشار به او داد. با این حال، آخرین و مهم‌ترین رمانش یعنی همین «مرشد و مارگریتا» در زمان حیاتش منتشر نشد. او چهار بار این داستان را نوشت که آخرین نوبت بازنویسی با مرگش مصادف شد. با این حال باز هم بازماندگانش خطر نکردند، صبر کردند تا دوران استالین بگذرد و آبها از آسیاب بیفتد و تازه در سال ۱۹۶۶ بود که این اثر با کمی حذف و تغییر اسامی به صورت پاورقی منتشر شد و طرفدار پیدا کرد، تا اینکه در ۱۹۷۳ متن کامل داستان منتشر شد. «مرشد و مارگریتا» در ایران هم پرطرفدار است. تا آنجا که فیلم «گاهی به آسمان نگاه کن» کمال تبریزی، با الهام از این رمان ساخته شده است. اولین بار «مرشد و مارگریتا» سال ۱۳۶۲ (ده سالی بعد از نشر نسخۀ کاملش) و از روی نسخۀ انگلیسی آن توسط عباس میلانی به فارسی درآمد. جالب است که بدانیم ویرایش این ترجمه را هوشنگ گلشیری انجام داده. از سال ۱۳۹۴ به بعد چند ترجمۀ دیگر از این رمان آمد. یک نسخۀ کمیک و شش ترجمۀ متنی. از بین این ترجمه‌های مکرر، ترجمۀ زنده‌یاد بهمن فرزانه (۹۶) و حمیدرضا آتش‌برآب (۹۸) ترجمه‌های مهمتری هستند، بخصوص که ترجمۀ آتش‌برآب از اصل روسی هم انجام شده.به تازگی ویراست جدید از ترجمۀ عباس میلانی هم منتشر شده است. آن‌طور که میلانی در مقدمه کتاب توضیح داده در این نسخه، ترجمه‌اش را با جدیدترین ترجمه انگلیسی مقابله کرده و دو نفر از دوستان روسی‌دانش هم آن را با متن روسی تطابق داده‌اند. این، ۲۴مین نوبت چاپ ترجمۀ میلانی از «مرشد و مارگریتا» است. اگر رمانی می‌خواهید که هنر داستان‌نویسی، اطلاعاتی از تاریخ ادیان، مرور دوران استالین و طنز زیرپوستی را یکجا داشته باشد، این رمان پیشنهاد خوبی است. (منتشر شده به تاریخ ۱۳۹۹/۴/۵ در روزنامهٔ اعتماد)
3 سال پیش
3بهخوان
آمازون این کتاب از جزو ۱۰۱ کتابی می‌داند که باید پیش از مرگ خواند!!!!! یک رمان با ۳داستان که به موازات هم روایت می‌شوند اما در نهایت به یکدیگر مرتبط می گردند: ورود ابلیس به مسکو، داستان تصلیب مسیح و زندگی پونیتوس پیلاطس والی یهودا از توابع امپراطوری روم، و حکایت عشق مرشد و مارگریتا... بخش جالب رمان چاشنی سحر و جادوست که به نوعی می‌توان آن را از ویژگی های داستان پردازی میخائیل بولکاگف دانست. روند داستان کند و کسل کننده است، اما چیزهایی درخود دارد که مخاطب را به ادامه راه تا پایان وفادار می دارد.
3 سال پیش
5بهخوان
خوب بود
1 سال پیش
4بهخوان
از آن دسته کتاب هایی که اگر به دست مخاطب هدفش برسد، مخاطب سفت کتاب را میچسبد،در آغوش می فشارد و تا سرخ شدن چشمانش به خواندن یکسره آن ادامه می دهد. داستان سفر شیطان را روایت میکند و در چند روایت موازی داستان دنبال می شود...
کتاب های دیگر میخائیل بولگاکفمشاهده همه