کتاب|

عمومی|

داستان|

فرانسه

درباره‌ی کتاب طاعونانتشارات روزگار منتشر کرد:وقایع رمان در شهری از الجزایر به نام اُران یا وهران رخ می‌دهد و از زبان راوی که بعدها خود را دکتر ریو معرفی می‌کند نقل می‌شود. کتاب با توضیحی از مردم و شهر آغاز می‌شود و سپس به زیاد شدن تعداد موش‌ها در شهر و مرگ آن‌ها اشاره می‌کند. آقای میشل، سرایدار منزل دکتر ریو بر اثر بیماری‌ای با بروز تاول‌ها و خیارک‌ها می‌میرد و مرگ چند نفر دیگر با همین علائم باعث می‌شود دکتر ریو علت مرگ را بیماری احتمالاً مسری بداند و کمی بعد دکتر کاستل این بیماری را طاعون تشخیص می‌دهد. با سستی مسئولین برای واکنش، بعد از مدتی در شهر طاعون و وضع قرنطینه اعلام می‌شود. با اعلام وضع قرنطینه، اعضای خانواده‌های زیادی از هم جدا ماندند. عده‌ای اقدام به فرارهای متوالی کردند و عده‌ای تا جایی که می‌توانستند با بیماری مبارزه کردند. ژان تارو یکی از مسافرانی بود که همراه با دکتر ریو اقدام به تشکیل سازمان بهداشتی داوطلبی برای مقابله با بیماری می‌کند.
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
دیدگاه کاربران
2 سال پیش
5بهخوان
شاید قسمت زیادی از شهرت آلبر کامو (دست کم تا جایی که می‌دانم) به خاطر کتاب بیگانه باشد. اما این کتاب به کلی با آن متفاوت است؛ در کتاب بیگانه، تنها روش طرح بحث کامو، ادبیات absurd است؛ اما در این کتاب از تمام تکنیک های فیلسوفانه‌اش بهره برده است. و اگر بخواهم نظر خودم را دخیل کنم، باید بگویم این رمان بهترین و زیباترین نوشتۀ فلسفی کامو است. داستان کلی کتاب دربارۀ همه‌گیری بیماری طاعون در یک شهر خیالی (احتمالا اگر در اوایل همه‌گیری ویروس کرونا این کتاب را می‌خواندید، خیلی با فضای دلهره‌آور این شهر همذات‌پنداری می‌کردید) و جنب و جوش شخصیت های کتاب برای رهایی از این بیماری است. سردستۀ کاراکترهای داستان، دکتری است به نام ریو که به همراه دوستانش خودش را تماما وقف مبارزه علیه طاعون می‌کند. کلیت داستان شاید همین باشد و احتمالا همانطور که حدس می‌زنید در آخر داستان طاعون از شهر می‌رود و برای تکمیل تراژدی، برخی از شخصیت های محبوب داستان در اثر بیماری جان خود را از دست ‌می‌دهند. اما در ادامه قصد دارم برداشت خودم از کتاب را بنویسم. طاعون در آن شهر خیالی، به مثابۀ هرج و مرج در ذهن کامو است. کامو به عنوان یک انسان، در افکارش با یک سرگشتگی مواجه است که مجبور است با تمام قوا علیه آن مبارزه کند تا در نهایت به معنایی برسد (خیلی ها کامو را فیلسوف اگزیستانسیالیست می‌نامیدند اما خودش از این لقب خوشش نمی‌آمد. اما به هر حال نمی‌توانیم تلاشش برای آفریدن معنا به روش فیلسوفان اگزیستانسیالیست خداناباور را انکار کنیم). قهرمان داستان (دکتر ریو)، کاملا با خود کامو تطابق دارد؛ از توصیفات ظاهری‌اش تا تفکرات و اعتقاداتش: " تارو: اگر به خدا اعتقاد ندارید، این همه ایثار واسه‌ی چیه؟ پاسخ شما میتونه کمکم کنه خودم جواب بدم. دکتر بی آن که از تاریکی بیرون بیاید، گفت که قبلا پاسخش را داده ["توی تاریکی گرفتارم و سعی میکنم روشن بین باشم"] و بیان کرده که اگر به پروردگار قادر مطلق اعتقاد داشت از معالجه بیماران دست می‌کشید و مداوای آنان را به او می‌سپرد. اما هیچ کس توی این دنیا، حتی پالونو [(کشیش شهر)] که خیال میکنه به‌اش اعتقاد دارد، چنین خدایی را باور ندارد؛ زیرا هیچ کس خود را دربست به امان خدا رها نمی‌کند و او، ریو، حداقل از این بابت یقین دارد در طریق حقیقت گام بر می‌دارد زیرا با ناهمواری های خلقت مبارزه می‌کند. ص 122" بقیه شخصیت‌ها و پدیده‌های داستان هم المان‌های واقعی دیگری هستند که در زندگی اکثر ما کاملا ملموس اند: کشیشی که به سوی خدا می‌خواند و تمام چیزها را به او ارجاع می‌دهد، کودکی معصوم که به طرز دردناکی جان می‌دهد (و کامو چقدر ماهرانه در این صحنه احساساتتان را بر می انگیزاند) و نمایانگر پدیدۀ شر در عالم است، عاشقی که از معشوقش دور مانده و جز او معنایی دیگر برای زندگی‌اش نمی‌تواند متصور شود، انسانی که از زندگی‌اش ناامید شده است و اقدام به خودکشی می‌کند، کارمند سالخورده‌ای که تمام عمرش را صرف کار های اداری کرده است و در زندگی‌اش کار مهم دیگری انجام نداده است، سیاستمداری که از کرده‌هایش پشیمان است و... ریزه‌کاری‌های دیگری نیز هست که هر کدام نشانگر عمق اندیشه های فلسفی اوست و نمیتوان تمام آن‌ها را نام برد، تنها باید کتاب را خواند و از فکر کردن پیرامون آن لذت برد. اگر با این ملاحظات کتاب را بخوانید احتمالا هر چه بیشتر کامو را ستایش خواهید کرد. و اگر با این رمان او اخت بگیرید، می‌توانید ادعا کنید که ایده های فلسفی او را نیز فهمیده اید و در این راه ‎هم‌مسلک اویید.
2 سال پیش
5بهخوان
میتونم بگم این کتاب یکی از بهترین کتاباییه که تا امروز خونده ام جزء اون دسته از کتابهاییه که بارها آدم باید برگرده و جملاتش رو مرور کنه، یا اینکه کتاب رو بازخوانی کنه. شخصیت های داستان کاملا ملموس هستند انقدر با ظرافت این شخصیت ها پرداخته شدن که وقتی داری دیالوگ ها رو میخونی گویی مستقیما داری باهاشون حرف میزنی، بحث هایی که در کتاب بین شخصیت ها شکل می گیره بسیار عمیقه به شکلی که لازمه ساعتها بهش فکر کرد و درش غرق شد،این کتاب بسیار زیاد خواننده رو درگیر خودش می کنه، فضا سازی فوق العاده ای داره کتاب شما را کاملا وارد فضا-زمان دیگری می کنه. من از کامو بیگانه رو خوندم، سقوط رو هم دارم میخونم ولی به نظرم بین این سه طاعون بهترین اثر کامو هست.
1 سال پیش
2بهخوان
بسم الله الرحمن الرحیم توصیفات کامل و با جزئیاتی در این کتاب بیان میشود و در واقع این توصیفات جامع و کامل مزیت  قلم و نقطه قوت متن محسوب میشود. اوایل کتاب این توصیفات به درک بهتر فضای خوفناک طاعون زده شهر کمک میکند اما از اواسط تا انتهای کتاب بسیاری از مطالب تکراری ست و در واقع بخش اعظمی از کتاب تکرار توصیف  این فضا ست که از جذابیت متن کاسته و مطالعه ادامه کتاب را خسته کننده می کند.فضای طاعون زده شهر ،بسیارشبیه دوران همه گیری کروناست و درک این وضعیت را برای مخاطب آسان میکند. دیالوگ ها در این کتاب ،دیالوگ های ماندگاری نیستند و در واقع بخش های کمی از کتاب قابل ارائه به عنوان بخشی از کتاب اند.ترجمه پرویز شهیدی ترجمه مناسبی ست و نارسایی در کلام به چشم نمیخورد و علاوه بر این ،این کتاب پایان بندی خوبی دارد. در بیان مقایسه ای ،از حیث توصیفات کتاب "بیگانه" موجز تر است  اما از حیث سادگی و رسایی زبان "طاعون" بسیار ساده تر از "سقوط" است.خوش بخوانید.
2 سال پیش
5بهخوان
[احتمال لو رفتنِ بخش یا کل داستان] خواندن این کتاب در دوران کرونا اکیدا توصیه می‌شود. طاعون، این بیماری مهلک، در شهر اورانِ الجزیره اتفاق می‌افتد شهری که زیبایی‌های گذشته‌اش را ندارد و مردمش محکوم به عادت شده‌اند. راوی این رمان همان شخصیت اصلی داستان هست که تصمیم داشته از زبان مردم سخن بگوید. دکتر ریو در راه پله‌ی ساختمانش موشِ مرده‌ای می‌بیند. رفته رفته تعداد موش‌ها زیاد می‌شود به طوری که سرایدار کلافه می‌شود. موش‌هایی که در کوچه و خیابان‌های شهر یا در خون خود غلطیده‌اند یا خشک شده‌اند و به شکل تشنج گونه‌ای برای فرار از تاریکی به روشنایی پناه می‌آورند آنقدر می‌چرخند که در نهایت می‌میرند. این اتفاق مردم را به وحشت می‌اندازد. در آخرین روز طبق آماری که مسئولین به مردم می‌دهند حدود هشت هزار موشِ مرده جمع آوری کرده‌اند. کم کم آثار بیماری بر چهره‌ی آقای میشل، سرایدار ساختمان، پدیدار می‌شود؛ تب شدید، غده‌های دردناک در سر تا سر بدن... و مردی که زیرلب فقط می‌گوید موش‌ها. دکتر کاستل، همکار سالخورده دکتر ریو ) این بیماری را طاعون می‌خواند. شهر قرنطینه می شود. دکتر ریو در همان دوران همسرش را به علت بیماری به آسایشگاهی در خارج از شهر می‌فرستد. کشیش شهر طاعون را عذاب الهی معرفی می‌کند و تنها راه نجات را دعا به درگاه خدا می‌داند. آنچه از ابتدای داستان مرا مجذوب خودش کرد دکتر ریو، پزشک انسان دوست و کمک رسان به هم نوعانش، بود؛ مردی که به محله‌های فقیرنشین سر می‌زند و رایگان معالجه می‌کند. البته دکتر ریو اعتقادی به خدا ندارد و راه نجات را در دستان خودش می‌بیند، نه نگاه و کمک از آسمانی سرد و خاموش که خدا در آن نشسته است. نگاهی که یکی از دو سرِ طیفِ مواجهه با رنج / شر است. آدمی در مواجهه با رنج یا به سمتِ انکارِ قدرت برتر حرکت می‌کند و یا پی بردنِ به عجز، آدمی را به سوی پناه بردن به قدرتی لایزال سوق می‌دهد. مردمِ این شهرِ طاعون‌زده می‌پذیرند که طاعون هست و نمی‌رود. آنان به این دردها و مرگ و میرها «عادت» می‌کنند امّا نویسنده یک جمله‌ی درخشان را بیان می‌کند: «عادت به نومیدی، از خودِ نومیدی بدتر است.» دکتر ریو در بخشی از کتاب می‌گوید: «بعد لازم شد مردنِ انسان‌ها را ببینم. می‌دانید کسانی هستند که نمی‌خواهند بمیرند؟ هرگز صدای زنی را شنیده‌اید که در لحظه‌ی مرگ فریاد می‌زند: «هرگز!» من شنیده‌ام. و بعد متوجه شده‌ام که نمی‌توانم به آن خو بگیرم. آن وقت من جوان بودم و نفرت من متوجه نظام عالم می‌شد. از آن وقت متواضع‌تر شدم. فقط هیچ وقت به دیدنِ مرگ خو نگرفتم.» مهم‌ترین مسئله در دورانِ طاعون همبستگی مردم و کمک به یکدیگر است؛ مردمی که به یک‌باره شجاع می‌شوند، فردیت از بین می‌رود و «ما» به وجود می‌آید. چه چیز از این همبستگی بالاتر؟ نقطه‌ی مثبتی که در آغاز، هیچ اثری از آن نیست و رفته رفته به وجود می‌آید . این رمان به دلیل نزدیکی با شرایط کنونیِ ما و دوران سخت و جان‌فرسای کرونا نقطه‌ی عطفی است برای پذیرش اینکه گرچه طاعون می‌تواند بیاید و بمیراند «اما نمی‌ماند...» روزی طاعون از شهر اوران می‌رود و مردم هلهله می‌کنند امّا باید دانست همیشه و همه جا طاعون در کمین است در هر جا با شکل و شمایلی دیگر. از این رو باید دل‌خوش باشیم... هر چند به لحظات کوتاه و شیرینی که در زندگیمان می‌گذرد حتی در این دوران سخت. برشی کوتاه از کتاب: «قصد مردن ندارم و مبارزه خواهم کرد. اما اگر بازی را باخته باشم می‌خواهم که خوب تمام کنم.»
کتاب های دیگر آلبر کامومشاهده همه