دربارهی کتاب کسی به سرهنگ نامه نمینویسدانتشارات آریابان منتشر کرد:
داستان روایت روزگار سرهنگ پیری است که سالها در انتظار رسیدن نامهای از طرف دولت به سر میبرد تا برای شرکت و خدماتاش در یک جنگ داخلی بسیار قدیمی مبلغی به عنوان مقرری برای او در نظر گرفته شود. سرهنگ در حالی که در شرایط بسیار وخیم مالی قرار دارد (مانند شرایط مارکز در حین نوشتن اثر) تصمیم دارد تا با مقرری مورد انتظار علاوه بر ترتیب دادن یک زندگی آبرومندانه برای خودش و همسرش، خروس جنگی پسرش که چند ماه پیش حین توزیع مخفیانه اعلامیههای ضد دولتی کشته شد را نیز پرورش دهد. انتظار او برای دریافت نامه مزبور ادامه مییابد و آن نامه هرگز به دست او نمیرسد. او که به پیروزی خروس جنگی به چشم نوعی انتقام مرگ پسرش نگاه میکند در شرایط سختی قرار میگیرد که وادار به انتخاب راهی میان زندگی سخت و حفظ و پرورش خروس برای انتقام یا فروش خروس برای ادامه زندگی میشود.
مارکز شخصیت سرهنگ این رمان را از سرگذشت پدربزرگاش که از سرهنگهای درگیر در جنگهای داخلی کلمبیا بود الگو برداری کردهاست.
پیشنهادهای دیگر از همین دستهبندیمشاهده همه
کتاب "کسی به سرهنگ نامه نمی نویسند" از گابریل گارسیا مارکز
گارسیا مارکز نویسنده ی بزرگی ست. نوبل ادبیات برده. روزنامه نگار است. از کودکی دستی بر قلم داشته. کتاب "100 سال تنهایی اش" را سال پیش با زحمت فراوان خواندم. شخصیت های داستان اسم های خیلی نزدیک به هم داشتند و سرگذشت سه نسل از خانواده بوئندیا را روایت میکرد. راستیتش خیلی به دلم ننشسته بود. اما این کتاب را در یکی از قسمت های برنامه ی کتاب باز معرفی کرده بودند و من در لیست کتاب هایی که باید بخرم آورده بودم. کتاب از تلاش سرهنگ برای درست کردن قهوه برای همسر بیمارش شروع میشود. زن تنگی نفس دارد و آنها در فقر شدیدی به سر می برند. چه بسا سال ها منتظرند که نامه ی بازنشستگی سرهنگ بیاید و حقوقی به او برسد. اما پیگیری های سرهنگ به جایی نرسیده است.
خروسی جنگی دارند که یادگار پسرشان است. که زن همیشه از آن شکایت میکند و به سرهنگ میگوید برو و بفروشش. ما خودمان غذا نداریم بخوریم. تو همش دنبال غذا برای خروسی. اما سرهنگ دلش به فروختن خروس رضا نمی دهد. چون می گوید این خروس یادگار پسرمان است و توی مسابقات خروس بازی هم میتوانیم شرکتش بدهیم و اگر برد کلی پول به جیب بزنیم. پسرشان در جریان قماربازی جانش را از دست داده و به قول زن سرهنگ پس از مرگ پسرشان یتیم شده اند.
سرهنگ هر هفته به اسکله می رود در انتظار لنجی که پاکت های پستی را می آورد. در انتظار نامه است. در انتظار نامه ی بازنشستگی اش. نامه ی حقوقش. رئیس پست که می رود و کیسه ی پست را بر می دارد. سرهنگ دنبالش راه می افتد و می رود به اداره ی پست. ولی خبری از نامه نیست. و سرهنگ به دنبال راه چاره برای فرار از فقر و تنگ دستی و احیای حقوقش میگردد.
داستان جالبی بود. کتاب را دو روزه تمام کردم و راضی بودم. مرا یاد داستان سوگ چخوف انداخت. همان درشکه چی که در سوگ پسرش است و می خواهد با کسی درد دل کند. ولی کسی حاضر به شنیدنش نیست.
سید م. بنی هاشمی
04آبان1402
@mahdarname
1 سال پیش
3بهخوان
یک داستان عامیانه و بروکراسی لنگ در آمریکای جنوبی
1 سال پیش
5بهخوان
گفتار اندر ستایش گابو
گابوی عزیزمممممممم، من شما را خیلی دوست دارم❤️
اتصالِ این داستانِ شیرین به بخشی از موضوعِ ابررمانِ «صدسال تنهایی» که دومین رمانِ برتر و مورد علاقهی من است، نه تنها برای من منجر به خاطرهبازی شد بلکه باعث شد از خواندنِ هر سطرِ این داستان لذت ببرم.
امضای گابو در هر صفحه از داستان به چشم میآمد، همان المانهای همیشگی و صدالبته استفاده از طنزِ شیرینِ مختصِ مردمِ امریکای لاتین، همه و همه باعث شد امروز لحظات خوشی را با داستانِ گابو تجربه کنم و از این تریبون برای روحِ گابوی عزیزم طلبِ شادی میکنم🙏🏻
گفتار اندر معرفی کتاب
کسی نیست به سرهنگ نامه بنویسد،
عنوان فارسی و ترجمه شدهی داستانِ کوتاهی به قلمِ «گابریل گارسیا مارکز» ملقب به «گابو» است که در ایران توسطِ آقای «کاوه میرعباسی» ترجمه و نهایتا توسطِ نشرِ «نیک» چاپ و منتشر گردیده است.
داستان در مورد سرهنگی هفتاد و اندی ساله است که به همراهِ همسرش به تنهایی زندگی میکنند و پسرشان را از دست دادهاند.
با وام گرفتن از تکنیکِ شیرینِ پس و پیش کردن زمانِ مختصِ گابو، از سرهنگ همین را برایتان مینویسم که ایشان همان سرهنگیست که سالها سال قبل به ماکوندو سفر کرد تا پول و طلاهایی که سرهنگ آئورلیانو بوئندیا در هنگام تسلیم شدن و آتشبس به دولت تقدیم میکرد را دریافت و رسیدش را صادر کند و هم اکنون پس از سالها در فقر در انتظار رسیدنِ حقوقِ بازنشستگی از شکم و خود و همسرش میزند و گرسنگی را تحمل میکنند و لوازمِ خانهی خود را تک به تک میفروشند تا خرجِ شکمِ خروسی بکنند که پسرشان برایشان به یادگار گذاشته و با شرکت در مسابقهی خروس جنگی عایدی برایشان داشته باشد و ... .
توصیه نامه
خواندنِ این داستان را اولا به تمامِ عاشقانِ گابو به خصوص آن دسته از عزیزانی که ابررمانِ «صدسال تنهایی» را خواندهاند و دوما تمامِ دوستانی که قبل از خواندنِ یک رمان از نویسندهای علاقه دارند با سبکِ قلمِ او آشنا شوند پیشنهاد میکنم به این دلیل که تمامِ المانهایی که گابو از آن استفاده میکند در این داستانِ کوتاه به وضوح دیده میشود.
نقلقول نامه
"سرهنگ: دیگر امیدی به برگزاری انتخابات نیست.
دکتر: خوش خیال نباشید سرهنگ، دیگر آنقدر بزرگ شدهایم که منتظرِ منجی نباشیم."
"از نظرِ اروپاییها، آمریکای جنوبی یعنی یک ششلولبندِ سیبیلو که محضِ خالی نبودنِ عریضه یک گیتار نیز به گردنش آویخته."
"تا به حال چیزی بهتر از زندگی اختراع نشده."
"خیالِ باطل را نمیشود خورد."
کارنامه
موضوعِ بسیار جذاب، مقدمهچینیِ گابو و پرداختن به داستان با همان المانهای مخصوص به خودش، استفاده از سبکِ شیرینِ پس و پیش کردنِ زمان و از همه مهمتر اتصالِ داستان به موضوعِ «سرهنگ آئورلیانو بوئندیا و صدسال تنهایی» همه و همه باعث شد که بدون هیچگونه لطف و ارفاقی ۵ستاره برای این داستانِ دلنشین منظور نمایم.
پنجم خرداد یکهزار و چهارصد
10 ماه پیش
3بهخوان
چشم به راه منجی نباش، نجات دهنده در آینه است. یه روز خوب نمی رسه، تو باید بسازیس. یه پول گنده از آسمون نمیاد، باید واسه به دست آوردنش زحمت بکشی و درد بکشی. دعا تو رو به هدفت نمی رسونه، تلاش باید باشه.