دربارهی کتاب وانهادهانتشارات مرکز منتشر کرد:داستان زن وانهاده در سال 1968، همراه دو داستان دیگر به نام های تک گویی و سن رازداری در یک کتاب منتشر شد و همچون دیگر آثار سیمون دوبووار با موفقیت و استقبال و نقد و نظرهای مثبت و منفی فراوان روبرو شد.زنی که داستان پیرامون ماجرای او بنا شده، زنی است ساده و معمولی، که گرچه با کنجکاوی می توان دریافت که دوبووار گوشه های پراکنده ای از زندگی خود را در سرگذشت او گنجانیده است، اما در مجموع این زن شباهتی به سیمون دوبووار روشنفکر و صاحب قلم و پرآوازه دارد.وانهاده تکگوییهای زنی چهلواندی ساله است که بحرانی بزرگ را از سر میگذراند. مونیک درست در لحظهای که احساس میکند از مسئولیتهایش در قبال خانواده تا اندازهای فارغ شده - دو دخترش بزرگ شدهاند و دیگر نزد آنها زندگی نمیکنند- و میتواند آزاد و رها ساعتهایش را هرطور دوست دارد بگذراند، با بحران تنهایی روبهرو میشود. او بعد از سالها زندگی در خدمت دیگران، با دشواریِ لذتبردن از این آزادی مواجه میشود. آنچه رنج مونیک را چند برابر میکند این است که میفهمد زن دیگری در زندگی همسرش، موریس، وارد شده و حالا باید جنگ دیگری آغاز کند.پیشنهادهای دیگر از همین دستهبندیمشاهده همه
داستان درباره زنی هست که در میانسالی با مساله خیانت همسرش مواجه میشه و در قالب دستنوشته های این زن با شخصیت های قصه و نحوه مواجهه شون با مشکلات آشنا میشیم. فضای داستان با توجه به موضوع خیانت کاملا تلخ و تاریک ولی در عین حال خیلی ملموس و به واقعیت نزدیکه. به راحتی میشه شخصیت های داستان روبه آدم های دور وبرموت و یا حتی خودمون نگاشت کنیم و از تجربه های شخصیت های داستان (فارغ از مساله خیانت) برای بهبود زندگی خودمون استفاده کنیم
1 سال پیش
5بهخوان
دوستم اول کتاب نوشته بود :"این مردن زندگی نیست." همین واقعا.
1 ماه پیش
2بهخوان
اولین تجریه کتاب صوتی.
10 ماه پیش
4بهخوان
داستان عجیب و شوکه کنندهای بود برای من البته بخش شوکه کنندش خیانت اون مرد نبود اصرار اون خانم به موندن بود...یعنی جدایی بین گزینه هایی که بهش فکر میکرد نبود...چی میشه که آدم خودش را تا این حد بی ارزش میکنه...اگر کسی دوستت نداره یا بودنت براش مهم نیست و مدام احساس اضافه بودن بهت میده چرا باید بخوای اون آدم را توی زندگیت نگهداری...
رهاکردن خود و فکرکردن به اینکه دیگه پیر شدم و دیگه دیره واقعا اشتباه بزرگیه، عدم اعتماد به نفس ،خود مقصر پنداری،سردرگمی اینا احساسات یک خیانت دیده است که تا حدی طبیعیه ولی اگر نتونی از این احساسات عبور کنی آسیب میبینی...
به نظرم عاقلانه تر اینه که آدم تمام خودش و خوشیهاش را به کسی گره نزنه و برای شاد بودن به شخصی وابسته نباشه که با نبودن اون آدم از پا دربیاد...سخته قطعا...البته نه به این معنی که دست از دوست داشتن آدما برداریم فقط گاهی باید تنها بودن و لذت بردن از تنهایی را تمرین کرد ...
یک جمله از کتاب:
آدم زندگیش را بدون تغییر دادن خودش تغییر نمیدهد