دربارهی کتاب خورشید همچنان می دمدانتشارات هرمس منتشر کرد:
خورشید همچنان می دمد نخستین رمان درخشان ارنست همینگوی بود که وی را در مقام نویسنده ای بزرگ و صاحب سبک و یکی از برجسته ترین رمان نویسان روزگار خود تثبیت کرد.
سرگذشت جذاب در عین حال اندوهبار چند آمریکایی و انگلیسی جوان و جلای وطن کرده که در پاریس زندگی می کنند و برای گشت و گذار به پامپلونای اسپانیا می روند . نقطه عطف سرنوشت سازی در شکل گیری نهایی سبک منحصر به فرد همینگوی بود. این رمان بازگو کننده ی رابطه تلخ و عمیق و پیچیده ی لیدی برت اشلی ثروتمند و پر زرق و برق و جیک بارنز زخم خورده از جنگ است و در کشاکش ورشکستگی اخلاقی ،فروپاشی معنوی عشقهای ناکام و توهمات رو به زوال که مشخصه ی آن سالهای پر تب و تاب بود . سرگذشت «نسل گمشده» را با قوت و زیبایی خیره کننده ای روایت می کند.
در غالب نظر سنجی های معتبری که در سالهای اخیر در جهان انگلیسی زبان صورت گرفته است خورشید همچنان می دمد به عنوان یکی از پنجاه یا صد رمان برجسته ی قرن بیستم انتخاب شده است.
پیشنهادهای دیگر از همین دستهبندیمشاهده همه
جناب آقای کسائی پور (مترجم) با نقدی که در انتهای کتاب نوشته بودن به فهم هر چه کامل تر داستان خیلی به خواننده کمک کردن ، با سپاس فراوان از ایشون
2 سال پیش
اگر با ترجمههای درخشان نجف دریابندری از دو رمان مشهور همینگوی، «وداع با اسلحه» و «پیرمرد و دریا»، کیف دنیا را بردهاید، حتماً دلتان میخواهد کتابهای دیگری از همینگوی بخوانید. بازار کتاب پر است از ترجمههای نامرغوبی که از داستانهای این نویسندهی امریکایی منتشر شده، ولی شما که با ترجمههای دریابندری خاطرهبازی کردهاید بهحتم سراغ این ترجمهها نمیروید! مجلهی شهر کتاب سه رمان «داشتن و نداشتن»، «آن سوی رودخانه، زیر درختان زیتون» و «خورشید همچنان میدمد» را با ترجمهی احمد کساییپور (نشر هرمس) پیشنهاد میکند.
ماهنامهی شهر کتاب، شمارهی هشتم، سال ۱۳۹۵.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اولین رمان درخشان همینگوی که او را در مقام نویسندهای بزرگ و صاحبسبک تثبیت کرد. سرگذشت جذاب و درعینحال اندوهبار چند امریکایی و انگلیسی جوان و جلایِوطنکرده که در پاریس زندگی میکنند، و برای گشتوگذار به پامپلونای اسپانیا میروند. این رمان بازگوکنندهی رابطهی تلخ و عمیق و پیچیدهی لیدی برت اشلی ثروتمند و جیک بارنز زخمخورده از جنگ است. همینگوی با روایت فروپاشی معنوی، عشقهای ناکام و توهمات روبهزوال شخصیتها، از روزگار انسانهایی مینویسد که به «نسل گمشده» شهرت یافتند.
ماهنامهی شهر کتاب، شمارهی هشتم، سال ۱۳۹۵.
5 ماه پیش
2بهخوان
ویسکی، گیلاس، بار، کافه، سودا، گردش و سفر و سیگار...روایت کسالت بار زندگی تعدادی جوان جنگ زده و سرخورده پس از جنگ جهانی اول. داستانی بسیار کم ارزش برای خواندن بود و اگر توضیحات مترجم در پایان کتاب نبود خواننده بیش از پیش در ابهام میماند.
10 ماه پیش
5بهخوان
کتاب «خورشید همچنان میدمد» یکی از شاهکارهای همینگوی و نمونه قدرتمند از سبک نوشتاری اوست. او در این رمان نگاهی موشکافانه به سرخوردگیها و مشکلات نسل پس از جنگ جهانی اول دارد، وشخصیتهایی خلق کرده است که ماندگار و فراموش ناشدنیاند. مفاهیمی چون عشق، مرگ، جنگ، زندگی، سیاست، جامعه در این شاهکار جایگاهی بدیع دارد.
«نیویورک تایمز» هم مینویسد: «روایتی جذاب، زیبا و لطیف، داستانی واقعاً گیرا...
«ماریو بارگاس یوسا» نویسنده مشهور، درباره کتاب اینچنین نظرش را میگوید: «خورشید همچنان میدمد رمانی با سکوت بزرگ است. چیزی در مرکزش پنهان است که خواننده کمکم متوجه آن میشود. شخصیتها مانند شخصیتهای همینگوی همیشه غنی، جالب، جذاب و کمی تراژیک هستند.»
ادنا اوبراین میگوید: «خورشید همچنان میدمد من را با نوعی عجیب و غریب، زرق و برق زندگی که نمی توانستم باور کنم آشنا کرد. من فریفته آن شدم.»
سیروس کاکاوند در یکی از سایتهای داخلی نظرش را اینچنین نوشته است: « کتاب خورشید همچنان میدمد اولین رمان ارنست همینگوی است. این کتاب در سال 1926 منتشر شد و از همان ابتدا موردتوجه خوانندگان و منتقدان قرار گرفت. نیویورک تایمز این اثر را بهترین و دقیقترین اثر خلقشده در آن نسل توصیف کرد. همینگوی در این رمان سبک نوشتار
جملاتی تاثیرگذار از کتاب را میخوانیم:
«تو نمیتوانی با رفتن از جایی به جای دیگر، از خودت فرار کنی.»
«خیلی راحت است که آدم موقع روز به همهچیز بیاعتنا باشد، اما شب همهچیز فرق میکند.»
«تحمل فکر به این موضوع را ندارم که عمرم خیلی سریع در حال سپری شدن است و من، استفادهی درستی از آن نمیکنم».
«هیچوقت این حس را نداشتهای که تمام زندگیات در گذر است و تو سودی از آن نمیبری؟ میفهمی که تقریبا نصف زمانی که برای زندگی کردن وقت داشتهای را پشت سر گذاشتهای؟»
«صاف نشسته بود. دستم را پشت گردنش انداخته بودم و او به دستم تکیه داده بود و هر دو ساکت بودیم. طوری به چشمان من نگاه میکرد که این سؤال را در ذهن من متبلور میشد که آیا واقعاً با چشمان خودش مینگرد. ممکن است بعد از اینکه چشمها نگاه خود را از دنیا بردارند، چشمان او این نگاه را ادامه دهد. او طوری نگاه میکرد که گویی در این کره خاکی هیچ کس اینطور نگاه نمیکند و حقیقت این بود که از خیلی چیزها میترسید.»
«رابرت کوهن از طرف پدر متعلق به یکی از خانوادههای ثروتمند در نیویورک بود و از طرف مادر به خانوادهای اصیل و شریف تعلق داشت. در مدرسه نظامی خود را برای ادامه تحصیل در پرینستون آماده کرد و در یک تیم فوتبال بازی کرد و هیچکس نسبت به او تبعیض نژادی قائل نشد. حتی کاری به مذهب او نداشتند. همین بود که هیچ فرقی با دیگران نداشت، تا اینکه به پرینستون رفت. پسری بسیار نازنین و صمیمی و خجالتی بود و همین او را ناخوشایند جلوه میداد. در مشتزنی، این را در وجودش کشت و با وجدانی معذب و دماغ له شده از پرینستون خارج شد و با اولین دختری که در نظرش جذاب آمد، ازدواج کرد.»
«من به آدمهای ساده و رک، به خصوص وقتی که داستانهایشان عین هم باشد، اعتمادی ندارم و همواره حتی بدگمان بودم که رابرت کوهن قهرمان میان وزن مشتزنی بوده باشد. شاید اسبی دماغ او را له کرده یا مادرش از چیزی ترسیده بود. ممکن است وقتی تازه پا میگرفته>>