دربارهی کتاب بانوی میزبان (جیبی)انتشارات ماهی منتشر کرد: بانوی میزبان نیز مانند بسیاری از داستانهای داستایفسکی از زندگی خود او مایه میگیرد و میشود گفت وصف حال اوست در سالهای جوانی. داستان در سنپترزبورگ میگذرد. اُردینُف، قهرمان داستان، در نوجوانی و جوانی ناچار گوشهگیر شده و درِ زندگی اجتماعی را بر خود بسته است. او باید به اجبار محل سکونتش را تغییر دهد. به جستوجوی اتاقی در شهر پرسه میزند تا اینکه با زنی زیبا به نام کاترینا آشنا میشود و بهعنوان مستأجر به خانهی او راه مییابد. اُردینُف پاک است و سخت حساس و دیدار کاترینا پاسخی است به افسردگی جانکاهش. او به کاترینا دل میبازد و این رویداد در درونش با رؤیا و کابوس در هم میآمیزد.پیشنهادهای دیگر از همین دستهبندیمشاهده همه
شاید روانشناسها بپسندند
وارد شدن به دنیایِ شخصیتهایِ داستایفسکی، کمی هولبرانگیز است؛ انگاری سخت است. چون میگویند شخصیتهایِ روانپریشِ قصههایِ این بزرگمردِ عرصهی داستان، برگرفته از خودِ واقعیاش است. حالا اینکه چطور یک کسی که خیلیها او را یک «بیمارِ روانی» ـ البته نمیدانم از آن نوعِ حاد است یا نه ـ چطور میتواند اینطور داستانسرایی کند، خدا میداند. آخر شما برادرانِ کارامازوف را بخوانید. مگر میشود یک همچون نویسندهای، هذیانگو و نمیدانم از این مرضهایِ قلمبه سلمبهی روانشناسیها را داشته باشد؟
حالا هر چه هست، در این داستانِ 135 صفحهای هم ورود به دنیایِ بزرگ و خیالیِ یک شخصیت میشویم که سروشِ حبیبی، مترجمِ این اثر، انتهایِ رمان نوشته که برگرفته از خودِ داستایفسکی است. البته این اثر از کارهایِ اولِ داستایفسکی است و آشِ دهانسوزی هم نبود. اما گاهی اوقات از خواندنِ این همه درونیاتِ پیچدرپیچ و هزارتویِ یک شخصیت خسته میشوم و میخواهم کتاب را بگذارم کنار. اما دستِ خودم نیست. با خودم میگویم «لابد یک چیزی تویِ چنته دارد برایِ رو کردن.» و میبینم هیچ پیرنگِ عجیب و غریب و خاص و شوکهکنندهای ندارد. ولی وقتی کتاب را تمام میکنم، انگار با یک بیمارِ روانی، سر و کله زدهام و خستهام. شاید همین نشان میدهد نویسنده بلدِ کار است. به قولِ سروشخانِ حبیبی،
پینوشت:
بعد از خواندنِ برادران کارامازوف، ابله، جنایت و مکافات و قمارباز، با خودم گفتهام دیگر داستایفسکی بس است. اما نمیتوانم جلویِ خودم بگیرم. نکند من هم مثلِ فئودور شدهام یک بیمارِ روانی؟
2 سال پیش
3بهخوان
خوب شروع شد اما از وسطهای داستان ارتباط آدم باهاش قطع میشه. از داستایفسکی بعید بود نوشتن این داستان...
سخت خونده میشه. اگر داستایفسکی نخوندید لطفا با این کتاب شروع نکنید.
2 سال پیش
4بهخوان
خب به نظر داستان همیشه هم قرار نیست خیلی عجیب غریب باشه و پایان بندی خیلی خاصی داشته باشه . گاهی همین توصیف پریشانی و آشفتگی افکار یک نفر داستانه و فکر میکنم داستایفسکی به هدفش رسیده . چقدر توصیفات دلبرانه است چقدر قلم مهربانه و ترجمه ی روان .
2 ماه پیش
3بهخوان
از اولین داستان های کوتاه نوشته شده توسط داستایوفسکی.
داستان راوی زندگی جوانی محجوب،باهوش و علاقه مند به علمی است که به دنبال محلی برای سکونت جدید خود است.جوان که در تفکرات و عالم خود سیر میکند ناگهان با دختری دیدار میکند که میل و کشش بی وقفه ای نسبت به او و حالاتش پیدا میکند و سعی در برقراری ارتباط با او دارد و این شروع ماجرای دردناک اوست