کتاب|

عمومی|

داستان

درباره‌ی کتاب گوربه‌گورنشر چشمه منتشر کرد: این رمان را فاکنر در 1930 - یک سال پس از «خشم و هیاهو» - نوشته است . خود مدعی بود که نوشتن آن را در ظرف شش هفته - آن هم با کار شبانه ، پای کوره آتش یک نیروگاه محلی - به پایان رسیده است و پس از آن هم دستی در آن نبرده است ؛ ولی ساختمان داستان و ظرافت پیوند های آن چنان است که خواننده گمان می کند باید بیش از اینها وقت و «عرق ریزی روح» صرف پروراندن آن شده باشد . در هر حال ، این رمان را بسیاری از منتقدان ساده ترین و در عین حال کامل ترین رمان فاکنر می دانند . برخی حتی آن را شاهکار او نامیده اند . آنچه مسلم است ، این رمان همیشه مدخل خوبی به دنیای شگفت و پرآشوب داستان های فاکنر به شمار رفته است ؛ اگر چه در مورد همین رمان هم باید گفت که سادگی آن تا حدی فریبنده است و دقایق و ظرایف آن غالبا در نگاه اول آشکار نمی شود. از یادداشت مترجم
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
دیدگاه کاربران
1 سال پیش
3بهخوان
.یه جاهایی نویسنده ما رو سریع وارد فضای ذهنی راوی میکرد بدون اینکه پیش زمینه ای به خواننده داده باشه و این گیج کننده میشد.صدای راوی ها متفاوت نبود یه جاهایی که نمیدونم نسخه ای اصلیش هم همینطور بوده یا توی ترجمه صداها یکدست شده.
2 سال پیش
به عقیده‌ی اغلب صاحب‌نظران، خشم و هیاهو بهترین رمان فاکنر است. استفاده از چهار روایت متفاوت برای توصیف فروپاشی خانواده‌ی کامپسون از ویژگی‌های تکنیکی و منحصربه‌فرد فاکنر در خشم و هیاهو است. کتاب با ترجمه‌ی بهمن شعله‌ور به همت انتشارات نگاه منتشر شده. این کتاب با ترجمه‌ی صالح حسینی نیز منتشر شده است. از فاکنر کتاب‌های زیادی به فارسی ترجمه شده، ولی بهترین ترجمه‌ها، به باور اغلب کتاب‌خوان‌ها، از آن نجف دریابندری است. دریابندری در رمان گوربه‌گور و مجموعه داستان یک گل سرخ برای امیلی با استفاده از گفتار عامیانه و تسلط بی‌بدیل به زبان مادری، به‌خوبی از پس ویژگی‌های زبانی و پیچیده‌ی فاکنر برآمده. هر فصل از کتاب گوربه‌گور از زبان یک شخصیت روایت می‌شود، روایت‌های متفاوت از سروکله زدن یک خانواده‌ی روستایی با مضمون مرگ. شاید به همین دلیل است که مترجم، هوشمندانه، به جای ترجمه‌ی تحت‌اللفظی عنوان کتاب عبارت «گوربه‌گور» را انتخاب کرده است. گوربه‌گور در انتشارات چشمه و یک گل سرخ برای امیلی در نشر نیلوفر به چاپ رسیده. ترجمه‌های دریابندری را برای یاد گرفتن زبان فارسی هم که شده از دست ندهید. ماه‌نامه‌ی شهر کتاب، شماره‌ی هشتم، سال 1395.
2 سال پیش
4بهخوان
هر چند بازی های فرمی، که به نظر می رسد شاه بیت کارهای فاکنر است، در این اثر نیز قوت دارد و شاید برخی از اوقات به افراط می گراید ولی، معنایی بس عمیق خصوصاً در پایان و آنجایی که تصویر اثر کامل و کامل تر می شود نمایان می شود که از به نظر می رسد سرشار از معناست. وجه تمایز همگی موسسین سبک ها در همین معناهاست؛ حال آنکه در نسخه های فیک وطنی همواره اول چیزی که ذبح می شود همین معناست.
9 ماه پیش
4بهخوان
گور به‌‌گور تموم‌شد. کتاب تو دستم داغون و له شد تا تموم شد. اینکه وقتی دو صفحه مونده بود به اتمامش دوست نداشتم کتاب تموم شه کفایت میکنه برای اثبات خوب بودنش دیگه، نه؟ من همراه خانواده در فضای خاکستری زندگی شون غوطه ور شده بودم، و تموم شدن کتاب منو از اون حس خارج میکرد‌. بگذریم. کتاب حقیقت تلخی که از زندگی نمایان میکرد این بود، وقتی مُردی دیگه مُردی. خیلی بهت احترام بذارن، طبق خواسته و وصیتت عمل میکنن و حرمت جنازه تو نگه میدارن. همین. زن مُرد، ادی، مادر خانواده مرد، خودش مردن رو بو کشیده بود و منفعلانه ده روز زودتر خودشو بستر+ی ( رختخوابی/رخت خواب،نشین، / رخت خواب،خواب) کرده بود. خوب نمرد، شاید چون خوب زندگی نکرده بود. وصیتی هم که کرده بود کلی خانواده شو به دردسر انداخت، شاید نادانانه! بود . آدم نادان ،نادان هم میمیره. انسی( شوهرِ مفت‌خورش)، کار نمیکرد و از دیگران همه چی طلب میکرد، شخصیت خواری داشت، شخصیتی که همه رو به زحمت مینداخت برای آسایش خودش، همه رو مجبور میکرد برای کمک کردن بهش اون هم با نارضایتی، خودشو هم بنده ی خوب خدا میدونست، که خیلی به خدا معتقده و طبق خواست خدا داره عمل میکنه، شاید شبیه خشک مذهب های آویزون ما که از خدا هم مذهبی ترن. همه خانواده یه محبتی به ادی داشتن، و تلاش میکردن براش، برای طبق خواستش دفن کردنش، اما در عین حال همه به فکر خودشون بودن، اینجا این حقیقت تلخ رو میگه که ته تهش یک ساعت بعد مردنت همه دنبال کار خودشونن به فکر خودشونن، و تو فراموش میشی، خودتی و اعمالت که برات میمونن، اینا خیلی بهت محبت کنن و باقیات و صالحاتت باشن، درست خاکت میکنن ، و هر از گاهی یادی ازت. انسی که به فکر دندون مصنوعی هاش بود و کلی هم‌منت سر بچه هاش میذاشت ، تهشم رفت زن گرفت. کش که انگار از بقیه پخته تر، متین تر و عاقل تر بود، با تمام تلاشی که برای مادرش کرد چه قبل و چه بعد از مرگش، تهش تو فکر ابزاراش بود و خرید جعبه موسیقی. کش نمونه آدمی بود که خیلی کارش براش مهمه. دارل ، آروم و ساده، بی غل و غش ،انقدر بی غل و غش و صفحه قلبش صاف و بدون خط بود که راحت آدما رو میخوند. کش چیزایی رو میدید که بعضی هاشو بقیه هم میتونستن ببینن و اونا رو بهشون نشون میداد. کش مثل یه خلاء بود، انگار دنبال چیزی نبود، خالی بود. چیزی نمیخواست. ساکن بود. تهشم‌انقدر نتونست با زندگی اینا سازگار شه، یا شایدم انقدر خوند و دید که بردنش تیمارستان، نه اینکه واقعا دیوونه باشه، از نظر اونا دیوونه بود چون نمیفهمیدنش.آخه آدما به کسی که نمس فهمنش میگن دیوونه. بیچاره جوئل، با اینکه بی ادب و بد دهن بود، زیاد فحش میداد، پرخاشگر بود،( شاید همه اینا به خاطر حروم زاده بودنشه) اما تهش خره مهربون بود. از این آدمای غدی که تهش با مرامشون ردی به جا میذارن. جوئل خیلی کمک کرد ، انگار مادرشونو جور دیگه ای میخواست، شاید چون نگهش داشته بود! از اسبش که همه چیزش بود گذشت، مادرش رو از آب و آتیش نجات داد. از دست انسی هم کلی حرص خورد. شاید جوئل نماد یه آدم زخم خورده بود، آدمی که زخم خورده، زخماش زخمتش کردن، اما یه نقطه قرمز و روشن هنوز تو قلبش هست که با همون نقطه تو بزنگاه بداد آدما میرسه و دلش نمیاد بد دلی کنه. دیویی دل، نماد یه دختر بیچاره و ساده و دغل خورده ی روستایی، ساده باور و ساده فکر. دختری که حیاش از دستش رفته. برام حکایتش غم انگیز و تاسف برآمیز بود. وَرد من، که تا آخر وُردمن خوندمش. بچه ای با فکرای خودش تو اون هیاهو، که سورئال فکر میکنه، تخیلی میبینه، وهنوز وجهه ادبی بچگیش زنده است، پر از تشبیه و استعاره و تشخیص. بچه ای که تمام خواسته اش یه قطاره، که تهش به همونم نمیرسه. در کل داستان داره تو رو با یه زندگی معمولی و کم برخوردار یا شاید بشه گفت فقیرانه روستایی زندگی میکنه، طرز فکر های خشک و پوسیده بزرگ تر هاشون، جوون هایی که رنج میکشن از نادونی بزرگتر ها، خواسته های کوچیکی از دنیا دارن، ناآگآهی شون که چه بلاهایی سرشون آورد و نوع نگاه شون به زندگی که چقدر زندگی سخته، و نوع اعتقادشون به خدا، که خواست خواست خداست، ما هیچ کاره. مرگ و زندگی ، توامان هم تو داستان جریان داشت. و تصویرگر یه زندگی واقعی بود با تمام خنگول بازی های ما درست زمانی که فکر میکنیم خیلی عاقلانه سنجیده و درست داریم پیش میریم. یه ستاره کم دادم، شاید چون فکر میکنم این کتاب سلیقه هرکسی نیست، هرکسی نمیتونه باهاش پیش بره هم قدم شه و ارتباط بگیره. شاید باید ادبیاتی یا هنری باشی که بتونی تو کتاب خودتو پیدا کنی. از نظر بقیه شاید چرت بی مضمون و روانی کننده بیاد( چون اوایل کتاب همین حس رو به آدم میده و این دسته بیشتر از اوایل کتاب پیش نخواهند آمد.) اگه‌ بگن‌با یه جمله گور به‌گور رو توصیف کن میگم: زندگی بی رحمانه ادامه داره، با تمام خنگول بازی های تو و دیوونگی هات. چه بخندی چه‌‌گریه‌کنی، در جریانه. به اندازه و درست به فکر دیگران هم باشی قشنگه .
کتاب های دیگر ویلیام فاکنرمشاهده همه