دربارهی کتاب مرگ در آندفروشگاه آگه منتشر کرد :او را لب جاده، درست بیرون واحه پیدا كرد، كنار كورهراهی با درختهای بید و گلابی جنگلی و آكنده از قار و قور قورباغهها. دختر، آزرده و غمگین، داشت طرف دهكدهاش میرفت. كاسیمیرو بالاخره دلش را به دست آورد، راضیاش كرد كه سوار واننت بشود و او را به حوالی دهكدهاش رساند.پیشنهادهای دیگر از همین دستهبندیمشاهده همه
بالاخره تموم شد
کتابهای زیادی خوندم که تا اواسطش هم هنوز تصمیم نگرفتم که ازش خوشم آمده یا نه. اما احتمالا این اولین کتابی باشه که حتی الان که تمام کردم هم نظرم رو در موردش نمیدانم.
احتمالا سیاه بودن داستان و سیاه بودن فضاش و سیاهیای که توی تکتک خردهداستان هاش جریان داشت باعث شده اینجوری حس کنم. شاید هم ادبیات جدی برای من نیست. شاید باید برگردم به همون آگاتاکریستی و توهم حل شدن همه مسائل با هوش و ذکاوت. احتمالا داستان هنوز برام راه فراریه از تاریکی دنیا و سیاه بودن بیش از حدش اذیتم میکنه. نمیدونم.
از لحاظ فرم هم واقعا کتاب عجیبی بود. صفحات اولش اشتباه ویرایشی زیاد داشت اما ترجمهاش در کل واقعا تمیز بود. این فرمی که داستان گذشته قاطی داستان حال گفته میشد و عملا بازخورد شنونده داستان گذشته در حال لابلای جملات اومده بود رو هم خیلی حال نکردم. شاید هم برای آخر شبها که کتاب رو میخوندم زیادی گیج کننده بود واگه تو روز میخوندم انقدر گیج نمیشدم:)
در نهایت نمرهام بین دو و سه هست. دو اگر نظر شخصی من مهم باشه و سه یا حتی چهار اگر فرم و قدرت کتاب رو در نظر بگیریم. و خب توی ریویوهای اینجا من خیلی مهمترم 😈
2 سال پیش
5بهخوان
داستانی بسیار جذاب و پرکشش و رمزآلود با ترجمه بینظیر عبدالله کوثری.
داستان دو گروهبانی است که بهدنبال یافتن سرنخهایی از علت گم و گور شدن سه نفر از اهالی دهکدهای بهنام ناکوس واقع در منطقه کوهستانی آند هستند.
1 سال پیش
4بهخوان
گفتار اندر توصیف کتاب
جذاب همانند گلِ دقیقه ۸۶ آقاکریم باقری به استقلال، دوستداشتنی همانندِ نیکول کیدمن، کشش فراوان همانند ترکیب پنیر موزارلا با شیرآوران، تلخ و آتشین همانند عرقسگیِ سگیِ کوچصفهان و گوارا همانند یک لیوان آبجویِ پرکف در یک شب زمستانی در جادههراز...
هووووف، شرمنده چون از این بهتر نمیتوانستم این کتاب را توصیف کنم.
نخستین کتابی بود که از یوسا میخواندم و خواندن او را به پیشنهاد یکی از دوستانم با این کتاب آغاز نمودم که نهایتا تجربهای فوقالعاده برای من بود و او به واسطهی سبک قلمش و همچنین پرداخت به فرهنگ مردمانش به یکی از نویسندگان مورد علاقهام تبدیل گشت، چون من عاشق خواندن فرهنگهای مختلف در قالب داستان هستم.
گفتم فرهنگ اجازه بدهید شما را مهمان بریدهای از کتاب کنم:
"لیتوما از مردهایی که سر میز مجاور نشسته بود پرسید: شماها به آل عقیده دارید؟
یکیشان به حرف آمد: ما چه میدانیم، شاید.
بعد، دیگری که کلاه ایمنی به سر داشت، گفت: من عقیده دارم. وقتی اینهمه آدم از آن حرف میزنند لابد یک چیزی هست."
هشدار نامه
پیش از هر نقل و سخن، لازم است عرض کنم که داستان این کتاب ادامهی داستان کتاب «کتاب چه کسی پالومینو مولرو را کشت؟» میباشد و من متاسفانه از این نکته اطلاع نداشتم و دوستی که من را تشویق به یوسا خوانی کرد نیز به من چیزی در این مورد نگفته بود. درست است که در طول خواندنش احساس نکردم به کتابی نیاز دارم اما از آنجایی که شخصا حساسیت زیادی روی ترتیب داستانها و کتابها دارم به همین منظور به شما هشدار میدهم اگر مثل من تمام جزئیات برایتان مهم است، ابتدا به سراغ آن کتاب بروید.
گفتار اندر داستان کتاب
گروهبان لیتوما شخصیت اول کتاب به همراه معاونش توماس در پاسگاهی در یکی از کوهستانهای دورافتادهی پرو مشغول انجام وظیفه است.
ماجراهای پروژهی راهسازیِ نیمهکاره، غیب شدنِ مرموزِ سه مرد به نامهای «دمتریو، کاسیمیرو و پدریت»، خاطراتِ گذشتهی توماس به همراه توصیفات نویسنده از سیاست، فرهنگ و عقاید مردمانِ بومیِ کشورش که گاه جشن و سرور است و گاه آشوب و خشونت، خمیرمایهی داستان است.
تکرار میکنم که من یوسا را نمیشناختم و پس از این کتاب او را اینطور شناختهام که او نویسندهای نیست که در کتابش به موضوعی ورود و یک خط داستانیِ مشخص را تا انتها دنبال کند بلکه چند داستان را همزمان با سبکِ دوستداشتنیِ سیال ذهن به پیش میبرد.
پند نامه
هر کسی با رقصیدن و عرق خوردن، سیر و سفر نمیکند، فقط بهترین آدمها. آدم باید خودش بخواهد، باید غرور و خجالتش را بگذارد کنار، باید از آن برجی که آدمها میروند و بالاش مینشینند، بیاید پایین. آن آدمی که دل به خواب نمیدهد، خودش را فراموش نمیکند، یا غرور و خودپسندیش را کنار نمیگذارد، آن آدمی که وقتی میرقصد خودش رقص نمیشود یا وقتی میخواند خودش موسیقی نمیشود و وقتی عرق میخورد خودش مست نمیشود، این آدم از توی زندان در نمیآید، سیر و سفر نمیکند، توی جلد حیوان خودش نمیرود، بالا نمیرود تا تبدیل به روح. اینجور آدمی زندگی نمیکند، خودش نابودیست، یک مردهای است که نفس میکشد.
نقلقول نامه
"من هر چیزی را باور میکنم گروهبان، زندگی کاری کرده که من از هر آدمی توی دنیا زودباورتر شدهام."
"انقلاب میلیونها چشم و میلیونها گوش دارد. هیچکس نمیتواند از چشم خلق پنهان بماند و از مجازات فرار کند."
"آدم تا وقتی فکر نمیکند خوش است."
"شاید مقدر باشد یککمی دیگر عذاب بکشی. بعضی عطشها هست که هیچوقت سیرایی ندارد، یکسر بیشتر و بیشتر می خواهد، اما آن چیزی که دلت را غرق خون کرده عاقبتش خیر و خوشی است."
"فقط آدمهای احمق دلشان میخواهد قبل از رسیدنِ اجل بمیرند. این زندگی چیزهای جالبی دارد."
"اگر هر چیز بدی کار شیطان باشد، دیگر هیچ حادثهای توی دنیا وجود ندارد."
"مصیبتهای بزرک علاجشان هم بزرگ است."
"ما همیشه دنبال خطر میگردیم. مگر خطر مال زندگی نیست، زندگیای که به زنده بودن بیارزد؟ اما امن و امان بودن آدم را کسل میکند، احمقانه است، عین مرگ است."
کارنامه
حقیقتا از خواندن هر سطر این کتاب لذت بردم و اعتراف میکنم حتی یکلحظه به نمرههای یک، دو و سهستاره فکر هم نکردم اما بین چهار و پنجستاره کمی فکر کردم، نمرهی عادلانه از نظر من برای این کتاب ۴.۵ستاره هست چون با همهی لعنتی و فوقالعاده بودنش نهایتا طوری نبود که بگویم آخیشششش روحم به اورگاسم رسید، اما چون نخستین کتابی بود که از یوسا خواندم و شناخت دیگری از او ندارم، طبیعتا نمیتوانم لطف و ارفاقی به او بکنم، بنابراین ۴ستاره را برایش منظور میکنم و خواندنِ آن را به سایر دوستانم نیز پیشنهاد میکنم.
2 ماه پیش
3بهخوان
داستان در چند خط زمانی با همان مولفههای گیج کننده ی ادبیات آمریکای جنوبی پیش می رود و ملغمهای از اوراد و اساطیرِ مرگاندیشِ آمریکای جنوبی پس زمینهی داستان است. ترجمهی کوثری چندان شگفتانگیز نبود ولی خوبی یکنواخت بود! موخرهی چند صفحهایِ کتاب هم شبیه سریالهای تلهویزیون ایران بود که همه به سزای اعمالشان رسیدند.